جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش
جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش
در مرد ها....
یه حسی هست که
اسمشو میذارن غیرت !
و به همون حس در
خانمها میگن حسادت !
امــــا من به
هردوشون میگم عشق !
تا « عاشق » نباشی
و طرف مقابلت رو از ته دلت دوست نداشته باشی نه غیرتی میشی نه حسود
هرعقیده ای هم که داشته باشی اینها سزاواراحترام هستن تاابدبه آنهاییکه وقتی بی آب شدندقمقمه هاراخاک کردندتاکمتربه یادآب بیفتندمدیونیم... و تو ای خواهر دینی ام! چادر سیاهی که تو را احاطه کرده از خون سرخ من کوبنده تر است. شهید عبدالله محمودی باخلوص نیّت واردشوید این خانه پرز عِطرخــداست حرف دل رابشنـوید آنچه گفتنی ست ازشهداست عشق رابا خون خود کردند معنا شهدا! خویش را بردند به اوج عرش اعلا شهدا! نکند شویم مدیون شهدا حرفهادارندباماآن آلاله ها چه کردیم بعدِآنها،دردین خدا، آن ها که بودند همدم جبهه ها دوستان یادتان باشدکه ماشرمنده ایم بی یاد شهداهرچه داریم درزندگی بازنده ایم
نامه های شعله ور
زندگی نامه شهید قریب علی فراستی
شهید قریب علی فراستی(میاب) نمونه ای از دست نوشته های شهید قریب علی فراستی:
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۵/۱۹
محل تولد : روستای میاب از توابع شهرستان مرند
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰
قریب
علی فراستی در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای معتقد و اهل تقوا در مرند دیده به
جهان گشود و از همان ابتدای زندگی با قشر محروم جامعه آشنا و همراه شد.
قریب
علی دوره ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند بعد از دوره ابتدایی همراه
خانواده راهی تهران شد و از سال ۱۳۵۱ به بعد در رشته ورزشی فوتبال دروازه
بان حرفه ای در منطقه قرچک – ورامین به شمار می رفت . در سال ۱۳۵۹ با دختر
داییش ازدواج کرد و پس از آن به خدمت سربازی رفت پس از دوره آموزشی در خط
مقدم جبهه روغابیه، خرمشهر و … با شجاعت با دشمن جنگید و زمانیکه فقط از
خدمتش پنج ماه مانده بود ….
این جهادگر بزرگ سرانجام در تاریخ
۱۳۶۱/۲/۱۵ در عملیات بیت المقدس در حین آزادسازی خرمشهر به مقام رفیع شهادت
نایل شد و در ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در بهشت زهرا در کنار همرزمانش آرمید.
هوشمندی ، بصیرت ، شجاعت و قاطعیت از ویژگی های بارز این شهید والا مقام شهید قریب علی فراستی بود .
چهارشنبه۶۱/۲/۱۵ساعت در حدود۵بعدازظهر است که به اتفاق چند تن از دوستان
هم سنگری و همه با هم در روی خاک های آزاد شده از دست عراقی ها نشسته ایم و
منتظر ساعت۱نیمه شب هستیم قرار است حمله آغاز شود .
حال،دارد باران می آید و ما هیچ سرپناهی نداریم که از بارش باران در
امان باشیم . شاید این باران امشب خیلی کمکمان کند . ساعت یک شب حمله دیگری
داریم که به امید خدا و رمز یاعلی مدد این چند کیلومتر خاکمان را هم از
دست این مزدوران عراقی پس خواهیم گرفت. در حدود یک هفته است که حمام نرفته
ایم و هرروز در خاک های اینجا غلت خوردیم و دراز کشیدیم ولی با تمام این
وجود باز هم اینجا را دوست داریم و این نوع کارها را ،چون اینجا یک حال و
هوای دیگری دارد. اگر وضع زندگیمان این اجازه را به ما می داد تمام طول
عمرمان را در اینطور جاها می گذراندیم و در این راه ها خدمت می کردیم . چون
کار برای خدا و خلق خدا هیچ وقت خستگی نمی آورد.
اگر امشب هم حمله کنیم این سومین حمله است که در آن شرکت می کنیم .
حمله اول شوش دانیال ،حمله دوم روغابیه ،حمله سوم هم خرمشهر ،به خدا قسم
که مثل آن دو دیگر پیروز می شویم. چون خداوند وحضرت علی (ع) با ماست و
راهنمایمان .
باران دارد بند می آید ولی آسمان هنوز پر از ابرهای سیاه گرفته است . از
خانه و خانواده ام هیچ خبری ندارم از خدمتم درست ۵ماه دیگر مانده تا تمام
شود .
دلم برای خانه و خانواده و همسرم خیلی تنگ شده است. هیچ نامه ای از
خانواده ام به دستم نرسیده شاید هیچ وقت هم نرسد . چون وضع مان معلوم نیست
نه گروهانی و نه گردانی ونه حتی نامه رسانی .
هر وقت حمله ای داریم به این فکر میکنم که اگر به امید خدا شهید شوم
همسرم و خانواده ام چه خواهند کرد و یا چه عکس العملی از خود نشان می دهند .
خسته هستم دوستانم رفتند تا برای امشب آماده شوند من هم باید کارهایم
انجام بدم و آماده شوم تفنگم خراب شده رگبار نمی زند و فقط تک تیر می زند
باید آن را هم درست کنم.
به امید خدا
ومن الله توفیق
شهید همت: از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خیزید و اسلام خود را دریابید.
انسان یک تذکر در هر چهارساعت به خودش بدهد، بد نیست.
بهترین موقع بعد از پایان نماز، وقتی سر به سجده می گذارید، مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بیندازد، آیا کارمان برای رضای خدا بود.
سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم. بین راه یه کاروان دانش آموز دیدیم که خیلی شلوغ میکردن.
به رفیقم گفتم: به خدا، زیارت شهدا هم دیگه لوث شده. هرکی از هرجا باهرشکل و شمایلی پامیشه میره اونجا!
گفت: اینطورىهام که میگی نیست. اگه شهدا اینارو نمىطلبیدن نمىتونستن برن.
گفتم: ساده ای پسر! فرض کن ماها رو طلبیده باشن. ما که خواه ناخواه داریم میریم.
گفت: من دیگه نمىدونم. ولى اینو میدونم کسى که مىخواد بره زیارت شهدا، حتما براش حواله شده وگرنه نمىشه.
°
نرسیده به خرم آباد اتوبوس پنچر شد. بعد پنچرگیری راننده حالش بهم خورد. کلی علاف شدیم. روز اولمون پرید. روز دوم دوباره اتوبوس خراب شد. برگشتیم محل اسکانمون، پادگان حمیدیه. فردا باید ازسفر برمیگشتیم. بدون اینکه زیارت حسابی کرده باشیم. با رفقام یه گوشه نشستیم و شروع کردیم زیارت عاشورا خوندن. بغض همه مون ترکید. یاد حرفم افتادم. تو دلم گفتم: شهدا، نکنه که همه مون رو از همین جا برگردونید! اگه من کارم خرابه بقیه چی؟
تو همین حال و هوا بودیم که دیدیم یکی از بچه های کاروان از دور داد مىکشه و میاد.
وقتی رسید نفس نفس زنون گفت: قراره...دو روز دیگه...بمونیم... .
با اون چشمای قرمز نمیدونستیم بخندیم یا گریه کنیم.
تو دلم گفتم: شهدا دمتون گرم! خیلی بامعرفتین!
روستای تاریخی دیز در نزدیکی دهستان شال و از توابع شهر کلور میباشد که در ۱۰کیلومتری کلور و۴۰ کیلومتری جنوب شهر خلخال ودر دامنه غربی رشته کوه تالش و نزدیکی کوهایی با نام محلی کوه پلنگا . سیبیه کوه(کوه سفید) . سیا کوه(کوه سیاه) . سگه بن(کوه سنگی) . قلعه کوه و... قرار دارد که فوق العاده زیبا . دیدنی . خوش آب وهوا و توریستی میباشد. ارتفاع متوسط آن از سطح دریا ۱۵۵۰ متر است و آب وهوای آن در تابستان معتدل و در زمستان سرد میباشد. (خانی) چشمه های زیبا و زلالی که از دل کوههای مرتفع دیز جاری میباشند عبارتند از :خشته خانی(چشمه ی خشتی) ، قدمگاه خانی، برا جان خانی،سِتِر خانی، کورَ خانی، اوبَه خانی، سَلَ خانی، شیران چشمه و ....!
دیز همچون نگینی است که دور تا دور آن را کوههای مرتفعی که نام برده شد در بر گرفته اند. مردم خونگرم دیز به زبان تاتی (زبان ایران باستان) تکلم میکنند. این زبان بازمانده زبان اصلی ایران باستان است که سابقاً به شکل گسترده در آذربایجان و نقاط مختلف ایران رواج داشته ولی رفته رفته توسط زبان ترکی آذری جایگزین شدهاست و هم اکنون تنها درمناطق محدودی هنوز باقی ماندهاست.روستای دیز یک بخش کوچکی نیز به نام قشلاق دیز دارد که درجوار دیز است. روستاهایی همچون قشلاق دیز- شال - کرین -لرد-تیل- گیلوان - طهارم دشت و ... در اطراف دیز قرار دارند که عمدتا به تاتی تکلم میکنند.دیز با ماسوله۵۵کیلومتر وماسال۶۰کیلومتر از جاده ی گیلوان - ماسال فاصله دارد. دیز در جریان جنگ تحمیلی ۸ شهید گرانقدر به نظام مقدس اسلامی تقدیم کردهاست.مردم شهید پرور دیز مهمان نواز و خونگرم ودارای تمدنی چندهزارساله میباشند. دیز سرشار از تنوع میوه ای میباشد. میوه هایی چون گردو - سیب - گلابی - هلو - البالو - زردالو - شلیل - گیلاس - انگور - انجیر - بادام و.... میباشد. روستایی فوق العاده بکر و توریستی که هر ساله در تمامی فصول مخصوصا بهار و تابستان مسافرین بسیاری از نقاط مختلف ایران مخصوصا تهران - گیلان - جنوب و ... به سمت ان سرازیر میشوند.دیز دارای کوهی است که قلعه نام دارد. قلعه ی زیبایی که به شکل اشک میباشد و به گفته ی برخی تاریخ شناسان مورد استفاده ی اشکانیان و برخی دیگر اسماعیلیان و سامانیان و به اذعان برخی نیز حکومتهای دیگر بوده است. به گفته ی اهالی نوک این قلعه دارای دالان ها و اتاقکهای بسیاری است که هر کس وارد ان میشود مسیر خود را گم میکند. اما متاسفانه در سالهای اخیر به دلیل عدم پیگیری و کنترل و پوشش سازمان میراث فرهنگی راههای ورودی قلعه مسدود شده اند که امیدواریم سازمان میراث فرهنگی در این مورد حتما پیگیری مجدانه انجام دهد تا تاریخ چند صد یا چند هزار ساله ی این مرز و بوم نابود نشده و به فراموشی سپرده نشود.
خون سرش میریزه دیگه روی سجاده
یاد حسین و یاد کربلا افتاده
وای از حسین و قتلگاه و خنجر
وای از صدای التماس خواهر
وای از تنی که دیگه میشه بی سر
--------------------------------------------------------------------------------
چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
همچو مروارید زیبایم درون یک صدف
دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوے من
افتخارم باشد این،زهرا بود الگوے من
مدعے گوید که چادر یک نشان فانے است
من ولے گویم که با چادر تنم اسلامے است
مدعے گوید که با چادر کلاست باطل است
من ولے گویم که ایمانم ز چادر کامل است
مدعے خواهد مرا بے دین کند با لفظ دوست
چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست
---------------------------------------------------------------------------------------
گفتند یار سفـــــــــر رفته باز میرسد
بیش از هزار سال گذشت و خبر نشد
گفتند مســـــــتجاب شود گر دعا کنید
ما را چرا دعای فــــرج کارگر نشد؟
---------------------------------------------------------------------------------------
شهدا شرمنده ایم
کوفه شده کربلا
قد قتل المرتضی
خالی جای زهرا تا ببینه مولا رو
داره می بنده زینب زخم سر بابا رو
فزت و رب الکعبه یعنی دنیا،
اون روزی افتاد شیر خیبر از پا
که بی هوا سیلی زدند به زهرا
--------------------------------------------------------------------------------
آیه ی استرجاع رو زیر لبش میخونه
داره حسن با گریه میبردش تا خونه
اون که می آورده برا یتیما
پیش چشای کوفه نون و خرما
چند شب دیگه میره از این دنیا