واقعاً!
کی فکرش رو میکرد
ادامه راه شهدا
اینقدر سخت باشد....
واقعاً!
کی فکرش رو میکرد
ادامه راه شهدا
اینقدر سخت باشد....
چند لحظه بعد که می گویند: محمد رضا هم شهید شده است، با همان لهجۀ دزفولی می گوید: خدا داد، خدا هم برد!
منبع: کشکول دفاع مقدس ص65
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم. حاج آقا خانه نبود. از بچه ها هم که خبری نداشتم.
یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو.
تا دید رخت خواب پهن است و خوابیده ام، یک راست رفت توی آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می آمد.
برایم آش بار گذاشت. ظرف های مانده را شست، سینی غذا را آورد، گذاشت کنارم.
گفتم: مادر! چرا بی خبر؟
گفت: به دلم افتاد که باید بیام .
شهید مهدی زین الدین
💢رهسپاریم با ولایت تا شهادت...