پا شد... تمـــام خانه پر از التهاب شد
آنقدر گریه کرد که اشکش شراب شد
در #خواب دیده بود که با چفیه و پلاک
عکسش به روی سینهی دیوار، #قاب شد
در خواب دیده بود که #محشر به پا شد و
او هم میان خیل #شهیــدان حساب شد
دیگر هوای #ماندنِ دور از حرم نداشت
دیگر نفس به سینهاش عین #عذاب شد
بوسید دستِ #طفلِ به قنداقه خفته را
حرف از #رباب زد که زنش هم مجاب شد
#شیرین_زبانیِ پسرش را ندید و رفت
رفت و ندید همسرش از غصه، آب شد
یک شب دلش شکست و به #زینب گلایه کرد
فردا هنوز سر نزده... #انتخاب شد...
بی شک دعای مادر او #مستجاب شد...
- ۹۵/۰۶/۲۰