این روزمرگی ها دارد ما رو با خود می برد ؛ دستمان را بگیر، آشفته ایم پریشانیم ، مگذار که در این قُلقُله بین این همه آشوب خودِمان را گم کنیم، روزها می دویم تا شب آرام و بی دغدغه در بستر عادات سر بر روی بالشت نرم رویا ها بگذاریم اما تا صبح چشم بسته و دل بیداریم، راستی تو چه کرده ای ؟ لب بگشا و بگو که محتاج شنیدن یک نسخه ی شفا بخش از لب های بسته ی تو ایم ، کاش تو می گفتی راه رسیده به این آرامش و خواب ناز را....