همرهان رفتند و من از کاروان جامانده_ام
وایِ من کز کاروانِ رفته بر جا مانده ام
در هر گوشه ای از این کران خاکی که باشی ، اندک اندک نفخات صور اربعین عشاق را میشنوی که نجوا کنان و شکرگویان راهی دیار عشق اند وفاصله ی هریک از ما تا آن منبع حقیقت همین"عشق"است،عشق بزرگترین جاذبه ای که سرور و سالارمان دارد، جاذبه ای که پیرو جوان، شیعه وسنی و حتی مسلمان و غیر مسلمان نمیشناسد.عشقش را که داشته باشی تا آن دیار بهشتی اش یاریت خواهد کرد و تو این عشق را کوچک مپندار که کل وجود بشریت در این " عشق" نهفته است...
مولا جان! سخت در اضطرابم از عشقی که به تو درسینه دارم،عشقی که نمی دانم درست است یا نه؟که اگر عشقی حقیقی ودرست بود همینک من هم جزو زایران بهشتت بودم و با پای پیاده ودلی صیقل داده شده وقلبی ملتهب راهی کربلایت می شدم و چقدر احساس حقارت میکنم زمانی که می بینم آن مسیحی که عشق تو در سینه دارد و با پای پیاده به سوی تو روانه است عشقی خالص تر از من دارد که خودرا شیعه تو می دانم...
آقاجان میدانم که جایی از کارم می لنگد و هوی وهوسم مانع از رسیدن به توست...
مولای من! عشقم را خالص گردان که هنوز هم این دل غمزده ام امید به حرم دارد...
- ۹۵/۰۸/۲۷