جانباز فدا کاری ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﮔﺮ، ﺗﮏ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯ، ﺁﺭﭘﯽ جی ﺯﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻡ شهیدان همت،چمران و صیاد شیرازی ﺑﻮﺩ،
در میان این زنان، شیرزنانی هم بودند که پا را از این فراتر نهاده و در جبهه های نبرد حق علیه باطل همراه با دیگر رزمندگان بر علیه دشمن غاصب می جنگیدند. شاید آنان را نشناسید یا اصلا ندیده باشید ، ولی زنان آزاده و جانباز که گمنام و بی ریا در کنارمان زندگی می کنند
و اما.....
آمنه وهاب زاده یکی از این شیرزنان دوران دفاع مقدس است.جانباز 70 درصد شیمیایی . آن دختر جوان، ورزشکار، تکاور و آرپی جی زن خط مقدم دیروز، امروز به اتکای دستگاه اکسیژن ساز و عصای فلزی اش می تواند در اتاق 12 متری خانه اش قدم بزند. خانه اش با وجود یک لامپ مهتابی تاریک بود و از پنجره هایی که از بیرون غبار آلودگی هوای تهران را در آغوش گرفته بود نوری متصاعد نمی شد. عصایش را به دیوار تکیه داد و روی مبل های راحتی خانه اش که بسیار فرسوده و شکننده شده بودند، نشست.
.
جانباز شیمیایی آمنه وهاب زاده گلدانهای خانه اش را آب می داد گفت: این گلدانها مرا یاد آن پنج شهیدی می اندازد که بعد از عملیات آنها را در سنگری منفجر شده پیدا کردم. همگی زنده بودند ولی وقتی به هریک آب تعارف می کردم می گفتند اول به دوستم بده تا اینکه وقتی نوبت به پنجمین نفر رسید همگی شهید شدند در حالی که سرهایشان روی شانه یکدیگر بود.
واقعاً!
کی فکرش رو میکرد
ادامه راه شهدا
اینقدر سخت باشد....
برای نوشتن کتابشان توفیق شد بارها بارها خدمتشان برسم دیگر تن شان رنجور شده بود برایم تعریف کردند که درد و دلشان را به رهبر انقلاب رسانده بودند که رهبرا دیگر برای انقلاب ثمری ندارم اگر اجازه بدهید این تن ناتوان در عملیاتی استشهادی در اسرائیل تقدیم شود رهبرپاسخ داده بودند ملت به نفس شما نیاز دارد
www.pellakekhaki.blog.ir
السلام علیک یا امام غریب
دل من گم شد اگر پیدا شد
بسپارید امانات رضا
و اگر از طپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا
از خدا خواسته ام بگذارد
که غلامش بشوم
همه گفتند محال است ولی
دل خوشم من به محالات رضا(ع)
بچه رفسنجان بود
می گفت عاشق سیدمیلادم ونائب الزیاره اش...
ومن متحیرازدلبری سید....
هر زائر اربعین نایب یک شهید
شهید سید میلاد مصطفوی
همرهان رفتند و من از کاروان جامانده_ام
وایِ من کز کاروانِ رفته بر جا مانده ام
در هر گوشه ای از این کران خاکی که باشی ، اندک اندک نفخات صور اربعین عشاق را میشنوی که نجوا کنان و شکرگویان راهی دیار عشق اند وفاصله ی هریک از ما تا آن منبع حقیقت همین"عشق"است،عشق بزرگترین جاذبه ای که سرور و سالارمان دارد، جاذبه ای که پیرو جوان، شیعه وسنی و حتی مسلمان و غیر مسلمان نمیشناسد.عشقش را که داشته باشی تا آن دیار بهشتی اش یاریت خواهد کرد و تو این عشق را کوچک مپندار که کل وجود بشریت در این " عشق" نهفته است...
مولا جان! سخت در اضطرابم از عشقی که به تو درسینه دارم،عشقی که نمی دانم درست است یا نه؟که اگر عشقی حقیقی ودرست بود همینک من هم جزو زایران بهشتت بودم و با پای پیاده ودلی صیقل داده شده وقلبی ملتهب راهی کربلایت می شدم و چقدر احساس حقارت میکنم زمانی که می بینم آن مسیحی که عشق تو در سینه دارد و با پای پیاده به سوی تو روانه است عشقی خالص تر از من دارد که خودرا شیعه تو می دانم...
آقاجان میدانم که جایی از کارم می لنگد و هوی وهوسم مانع از رسیدن به توست...
مولای من! عشقم را خالص گردان که هنوز هم این دل غمزده ام امید به حرم دارد...