نامه های شعله ور
زندگی نامه شهید قریب علی فراستی
شهید قریب علی فراستی(میاب) نمونه ای از دست نوشته های شهید قریب علی فراستی:
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۵/۱۹
محل تولد : روستای میاب از توابع شهرستان مرند
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰
قریب
علی فراستی در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای معتقد و اهل تقوا در مرند دیده به
جهان گشود و از همان ابتدای زندگی با قشر محروم جامعه آشنا و همراه شد.
قریب
علی دوره ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند بعد از دوره ابتدایی همراه
خانواده راهی تهران شد و از سال ۱۳۵۱ به بعد در رشته ورزشی فوتبال دروازه
بان حرفه ای در منطقه قرچک – ورامین به شمار می رفت . در سال ۱۳۵۹ با دختر
داییش ازدواج کرد و پس از آن به خدمت سربازی رفت پس از دوره آموزشی در خط
مقدم جبهه روغابیه، خرمشهر و … با شجاعت با دشمن جنگید و زمانیکه فقط از
خدمتش پنج ماه مانده بود ….
این جهادگر بزرگ سرانجام در تاریخ
۱۳۶۱/۲/۱۵ در عملیات بیت المقدس در حین آزادسازی خرمشهر به مقام رفیع شهادت
نایل شد و در ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در بهشت زهرا در کنار همرزمانش آرمید.
هوشمندی ، بصیرت ، شجاعت و قاطعیت از ویژگی های بارز این شهید والا مقام شهید قریب علی فراستی بود .
چهارشنبه۶۱/۲/۱۵ساعت در حدود۵بعدازظهر است که به اتفاق چند تن از دوستان
هم سنگری و همه با هم در روی خاک های آزاد شده از دست عراقی ها نشسته ایم و
منتظر ساعت۱نیمه شب هستیم قرار است حمله آغاز شود .
حال،دارد باران می آید و ما هیچ سرپناهی نداریم که از بارش باران در
امان باشیم . شاید این باران امشب خیلی کمکمان کند . ساعت یک شب حمله دیگری
داریم که به امید خدا و رمز یاعلی مدد این چند کیلومتر خاکمان را هم از
دست این مزدوران عراقی پس خواهیم گرفت. در حدود یک هفته است که حمام نرفته
ایم و هرروز در خاک های اینجا غلت خوردیم و دراز کشیدیم ولی با تمام این
وجود باز هم اینجا را دوست داریم و این نوع کارها را ،چون اینجا یک حال و
هوای دیگری دارد. اگر وضع زندگیمان این اجازه را به ما می داد تمام طول
عمرمان را در اینطور جاها می گذراندیم و در این راه ها خدمت می کردیم . چون
کار برای خدا و خلق خدا هیچ وقت خستگی نمی آورد.
اگر امشب هم حمله کنیم این سومین حمله است که در آن شرکت می کنیم .
حمله اول شوش دانیال ،حمله دوم روغابیه ،حمله سوم هم خرمشهر ،به خدا قسم
که مثل آن دو دیگر پیروز می شویم. چون خداوند وحضرت علی (ع) با ماست و
راهنمایمان .
باران دارد بند می آید ولی آسمان هنوز پر از ابرهای سیاه گرفته است . از
خانه و خانواده ام هیچ خبری ندارم از خدمتم درست ۵ماه دیگر مانده تا تمام
شود .
دلم برای خانه و خانواده و همسرم خیلی تنگ شده است. هیچ نامه ای از
خانواده ام به دستم نرسیده شاید هیچ وقت هم نرسد . چون وضع مان معلوم نیست
نه گروهانی و نه گردانی ونه حتی نامه رسانی .
هر وقت حمله ای داریم به این فکر میکنم که اگر به امید خدا شهید شوم
همسرم و خانواده ام چه خواهند کرد و یا چه عکس العملی از خود نشان می دهند .
خسته هستم دوستانم رفتند تا برای امشب آماده شوند من هم باید کارهایم
انجام بدم و آماده شوم تفنگم خراب شده رگبار نمی زند و فقط تک تیر می زند
باید آن را هم درست کنم.
به امید خدا
ومن الله توفیق
اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک
خوشحال میشم وبم رو دنبال کنید ...