پیدا شده ای! شــهید گمنــام!
نــام آوری ات زبـانـزد عــام
از نــام و نشــان فراتـری تــو
گمنــام منـم اســیر یک نــــام ...
پیدا شده ای! شــهید گمنــام!
نــام آوری ات زبـانـزد عــام
از نــام و نشــان فراتـری تــو
گمنــام منـم اســیر یک نــــام ...
تیــغِ قـلـم بُرنده تر از ســلاح اسـت
و تا پشـــتوانه فــرهــنگی نبـاشـد
حتی مبـارزه مسـلحانه اثری ندارد.
«شهید اسماعیل دقایقی»
چقدر شیرین بود، پدر هر وقت از جبهه به مرخصی می آمد، کودک را بلند می کرد و در آغوش می گرفت و شروع می کرد با او کشتی گرفتن، کودک هم می خواست پدر را بلند کند، وقتی دست های کوچش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا بلند کند زورش نرسید. با خود گفت حتماً چند سال بعد می توانم. سی سال گذشت؛ روزی که در معراج شهدا برای تحویل گرفتن پیکر مطهر پدرش رفته بود توانست پدر را بلند کند. پدر سبک بود! به سبکی یک پلاک و چند تا تکه استخوان و یک سر بند یا زهرا(س).1
1) ناصر کاوه
منبع: کشکول دفاع مقدس ص11
سالروز شهادت استوار یکم فریدون عرفانیچ نظام دوست
از شهدای منسوب به اهالی شهرک خاتم(ص)
خانواده ؛ آقای ناطقیان
از خانواده های شهدا درخواست می شود اطلاعات خواسته شده را برای مدیر کانال ارسال کنند.
حقا که تو از سلاله فاطمه ای
با خنده خود به دردها خاتمه ای
زیبا تر ازاین نام ندیدم به جهان
سید علی حسینی خامنه ای
امام جعفرصادق(ع)
ای گروه شیعیان همواره زینت ما باشید ومایه ننگ مانگردیدبا مردم سخن نیک بگویید،مراقب زبان خودباشیدو از گفتار بیهوده و زشت بازدارید.
بحارالانوار٧١/٣١٠
شهادت صادق ال محمد تسلیت
با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان.
سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال.
پرسید « چه خبر؟ »
- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم.
مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.»
پرسید « پس کی نماز می خونی؟ »
گفتم : « همون عصری. »
گفت : « بیخود. »
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم.
همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
شهید حسین خرازی
رهسپاریم باولایت تا شهادت.......
Pellakekhaki.blog.ir
داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم.
اذان صبح گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخوانیم و حرڪت ڪنیم.
منطقہ شناسایـے شده بود.وبمباران شروع شد.
توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما.
برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ سجده رفت وهمانطور ماند.
دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد.
یاد ضربت خوردن حضرت علے (ع) افتادم.
این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند.
حتے شهادتشان هم علے گونہ بود.
شهیــد گمنــام
رهسپاریم با ولایت تا شهادت......
Pellakekhaki.blog.ir
میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...
دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند ،
ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !
آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛
کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند...