داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم.
اذان صبح گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخوانیم و حرڪت ڪنیم.
منطقہ شناسایـے شده بود.وبمباران شروع شد.
توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما.
برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ سجده رفت وهمانطور ماند.
دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد.
یاد ضربت خوردن حضرت علے (ع) افتادم.
این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند.
حتے شهادتشان هم علے گونہ بود.
شهیــد گمنــام
رهسپاریم با ولایت تا شهادت......
Pellakekhaki.blog.ir