پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۱۹ مطلب با موضوع «خاطرات شهدا» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

نماز شب

یک شب در اثر صدایی از خواب پریدم. فانوس روشن بود. دیدم «شهید معزّزی» مشغول خواندن نماز و در سجده است؛ بلند نشدم تا او نفهمد من او را دیده ام و دوباره خوابیدم. حدوداً 2 ساعت بعد دوباره بلند شدم، دیدم هنوز نماز شب می خواند!!

منبع: کشکول دفاع مقدس ص 95، نماز شب

  • شهید اهل قلم
  • ۰
  • ۰

کنکور

🌹 آخرین دست نوشته رتبه اول کنکور پزشکى 1364🌹


چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟


هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،

اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟

کدام سر می پرد؟

چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟

چگونه باید آنها را غسل داد؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

چگونه مى توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟

چگونه مى توانیم درها را به روى خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟

کدام مسئله را حل مى کنى؟ برای کدام امتحان درس مى خوانى؟

به چه امید نفس مى کشى؟ کیف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟

از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسى که هر روز مادرت درکیفت مى گذارد؟

کدام اضطراب جانت را مى خورد؟

دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟

دلت را به چه چیز بسته اى؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟

صفایى ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن...


شهید احمدرضا احدى/رتبه یک کنکور پزشکى 1364 - همدان



منبع: ریشوهای با ریشه

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

بیت الماله!!

شب عملیات پشت میدون مین زمین گیر شده بودیم. چند نفر داوطلب شدند بروند تو معبر و راه رو باز کنند. یکی از اون چند قدم که رفت، برگشت. اولش فکر کردیم ترسیده. پوتین هاش رو در آورد و داد به یکی از همرزم هاش و گفت، این ها رو تازه از تدارکات گرفتم، بیت الماله، حیفه! پا برهنه میرم تو میدون مین!!1

1) روزنامه کیهان

منبع: کشکول دفاع مقدس ص 11

  • شهید اهل قلم
  • ۱
  • ۰

شهید دقایقی

تیــغِ قـلـم بُرنده تر از ســلاح اسـت


و تا پشـــتوانه فــرهــنگی نبـاشـد


حتی مبـارزه مسـلحانه اثری ندارد.


«شهید اسماعیل دقایقی»

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

با قایق گشت میزدیم..

با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان.


 سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال.


پرسید « چه خبر؟ »


- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. 

مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.» 


پرسید « پس کی نماز می خونی؟ »


گفتم : « همون عصری. » 


گفت : « بیخود. » 


بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. 

همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. 


شهید حسین خرازی 




رهسپاریم باولایت تا شهادت.......

Pellakekhaki.blog.ir

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم.


اذان صبح گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخوانیم و حرڪت ڪنیم.


منطقہ شناسایـے شده بود.وبمباران شروع شد.


توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما.

برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ سجده رفت وهمانطور ماند.


دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد.


یاد ضربت خوردن حضرت علے (ع) افتادم.


این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند.

حتے شهادتشان هم علے گونہ بود.


شهیــد گمنــام



رهسپاریم با ولایت تا شهادت......

Pellakekhaki.blog.ir

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

شهید سجاد پور جباری

شهید سجاد پور جباری از جمله شهید نایابی است که خیلی زود حاجات را روا میکند و مریضها را شفا میدهد جوانها را به آرزویشان که ازدواج باشد میرساند که مراسم عقد خودشان را به خاطر حاجت روایی برسر مزارش برگزار میکنند .خیلی خیلی زود حاجات را روا میکند.

تا به امروز نزدیک چهار ماه از شهادتش میگذرد ولی قریب به هزاران حاجات را روا کرده است .خانواده شهید ودیگر دوستان تمایل دارند مزار شهید را به صورت مقبره برای زیارت درست کنند ولی نمیدانند چطور باید اقدام به این کار بکنند. حتی چندین نفر هم خواب دیدند که مزار شهید به صورت مقبره ویا امام زاده بوده است...

ارسالی همسر شهید

#شهیدامنیت_سجادپورجباری

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

سال پیش مثل همچین روزی بود یعنی هجدهم اسفند... ساعت دو بعد از ظهر بود که سید جلال اومده بود خونه ما،،،

اون روز خونواده ناهار خورده بودند جز من.دیگه داشتیم میخوابیدیم که داداش اومد.

گفت ناهار هست؟؟؟

مادر ما هم گفت اره محسن ناهار نخرده فک کنم ته قسمت بیه ((((آره محسن ناهارش و نخورد فک کنم قسمت تو بود)))

مام نشستیم پیش داداش

آخه زن داداش خونه نبود اون روز (ایام خونه تکونی، بود خونه مادرش برای کمک)

عجله داشت گفتیم چه خبر گفت میخوام برم اون طرف،،، گفتیم کجا گفت اون طرف دیگه،،،فک کردیم میره سامرا، گفتم داداش عراق سرش و با خنده تکون داد به نشانه تایید.

امکان نداشت ماموریت بره و به کسی چیزی بگه

خلاصه ناهارشو خورد (سهمیه من بود البته_یه روزی حقم و ازش میگیرم بالاخره)

رو بوسی کردیم و اومد پیشیونی بابا رو که خواب بود بوسید و رفت...

خیلی فرق داشت.

ما هم پشت سرش تا دم در رفتیم و این عکس و گرفتیم یواشکی به مادر گفتیم شاید داداش شهید شد، خدارو چی دیدی میخوام آخرین عکس و خودم ازش داشته باشم.(یه اخم هم تحویل ما داد)


آره امروز بود که داداش رفت که رفت

تا اینکه سی و هفت هشت روز بعد شهادتش فقط لباس های داداش برامون آوردن،،،، هنوزم منتظریم

،

،

💢رهسپاریم با ولایت تا شهادت.....

دیروز 93/12/18

یک سال گذشت

امروز 94/12/18

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

جعبه شیرینی رو جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟

گفتم : البته این حرفا چیه؟

رسید یک شیرینی دیگر هم برداشت.


هرجا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، برمی داشت اما نمی خورد. می گفت: « می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»

به ما هم توصیه می کرد که این خیلی موثر است آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.

شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند.

 

 

 شهید سید مرتضی آوینی 



💢رهسپاریم با ولایت تا شهادت.....

  • شهید گمنام