در جنگ ۳۳ روزه نقش بسزایی در دیدبانی داشت ،رادمهر در دیده بانی نمونه بود و از نظر من مرد شماره یک دیده بانی کشور بود.
بارها دیده بودم که بی سروصدا به دل دشمن زده بود و با دقت نظر دیده بانی می کرد.
جوان نترس که با ابزار کارش حلب را تحت نظر داشت.
با موتور سیکلت، بیسم، عینک، جی پی اس و نقشه برای شناسایی می رفت.
متولد 1360 و از کسانی که در همان هیجده سالگی وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد و از اوایل ورودش به تشکیلات در توپخانه لشگر مشغول به کار شد.
بعدها به خاطر استعداد فوق العاده اش خیلی زود توی لشگر گل کرد و جانشین عملیات لشگر 25 کربلا شد.
به نقل همرزم شهید مدافع حرم محمود رادمهر
این روزمرگی ها دارد ما رو با خود می برد ؛ دستمان را بگیر، آشفته ایم پریشانیم ، مگذار که در این قُلقُله بین این همه آشوب خودِمان را گم کنیم، روزها می دویم تا شب آرام و بی دغدغه در بستر عادات سر بر روی بالشت نرم رویا ها بگذاریم اما تا صبح چشم بسته و دل بیداریم، راستی تو چه کرده ای ؟ لب بگشا و بگو که محتاج شنیدن یک نسخه ی شفا بخش از لب های بسته ی تو ایم ، کاش تو می گفتی راه رسیده به این آرامش و خواب ناز را....
دلنوشته فرزند شهید مدافع، شهیدعلی زاده اکبر اولین شهید مدافع حرم شرق کشور برای پدر:
سلام بر تن های بی سر
سلام بر سر های بی پیکر
سلام بر جنازه های در به در
دلنوشته ای با شهید
شهید.علی زاده اکبر
به آهستگی در کوچه ها قدم می گذاشتم. هر قدم ک بر می داشتم، فکرم بیشتر و بیشتر کنجکاو می شد.
به خانه رسیدم، نوای الله اکبر را شنیدیم و با آب زلال حوض خانه وضو گرفتم و گفتم:(خداوندا، مرا به آسمان ببر تا پاسخ سوال هایم را بیابم). ناگهان پا هایم از زمین جدا گشت، گویی داشتم به سوی آسمان پر می گشودم.
آسمان فریاد زد و صدایش در قلبم نجوا کرد،گفت:(چه می خواهی ای انسان؟)
گفتم به من بگو بعد از خداوند بزرگ کیست؟ گفت:شهید
گفتم بعد از خداوند انسان فداکار کیست؟ گفت:شهید
گفتم ای آسمان شهید کیست ک اینگونه او را وصف می کنی؟او کیست ک عظمت تو در برابر قلب رئوفش چیزی جز زره ای نیست؟ به راستی او آفریده کیست؟
آسمان با نگاهی محبت آمیز گفت:او آفریده خداست؛خدایی ک بزرگی من با مهربانی اش زیباست، شکفتن گل با لبخندش زیباست و وجود شهید با وجود او پیداست.
ای آسمان در وصفش چ بگویم؟ او را به چه تشبیه کنم؟
آسمان گفت:او را در جهان خودت بیاب.
آنقدر غرق در جملات شگرف آسمان بودم ک نفهمیدم چه موقع پا در زمین نهادم و مداد سیاه کوچکی به همراه دفتر کاهی خود از قفسه برداشتم؛قلم در دست گرفتم و نامه ای به شهید نوشتم:شهید تو کیستی ک پس از کردگار من در بصیرت چون رستم،در رشادت چون طوفانی و در سربلندی چون کوهی و در عظمت چون دریایی و در خداشناسی بی همتایی.
من آنقدر ناتوانم ک همچون آسمان نمی توانم هدفت را ک تنها به عشق به خدا بوده درک کنم.
اسفند ماه 62 رفیعی.
این تنها نوشتهای بود که در قسمت پایین نقاشی نظرمان را به خودش جلب کرد.
نقاشیای که بیش از 30 سال قبل ترسیم شده و حالا به هر دلیلی کنار خیابان شهید نظری به یکی از سطلهای آشغال شهرداری تهران تکیه کرده بود تا چند ساعتی دیگر دوام بیاورد، شاید هم ممکن بود ساعت 9 شب زیر چرخ دندههای خودرو جمعآوری آشغال در 30 سالگی جوانمرگ شود.
این نقاشی در طول عمر 30 سالهاش دو بار زخم برداشته و ترمیم شده است. نشانههایش این را میگویند.
علاوه بر ارزش اجتماعی و فرهنگی محتوای این نقاشی، معلوم نیست چرا یک اثر 30 ساله به این راحتی مورد غضب قرار میگیرد. هرچه هست نشان از کماطلاعی از ارزش یک اثر هنری دارد، بویژه اینکه به مقطع خاصی از تاریخ معاصر کشورمان مربوط میشود. مربوط به چهره یکی از شهیدان دوران #دفاع مقدس.
افسوس خوردیم از این بیمعرفتی به گذشته,تنها کاری که میتوانستیم انجام بدهیم انتقال این نقاشی به محل کارمان بود و حالا این شهید منتظر بازگشت به خانهاش است یا به هر جایی که آرام بگیرد و قدر ببیند.
از همه کسانی که خانواده شهید یا صاحب اثر (نقاشی) را میشناسند خبر دهند ضمنا تا مراجعه خانواده این شهید یا نهادهای مربوطه، خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) این اثر را به صورت امانی نگهداری میکند.
دوباره باز
صبح رفت و
ظهر رفت و
غروب شد! نیامدی
این بار هم!
شفق به سینه ی مهتاب
طعنه زد.....
"بر جمله «کل الخیر فی باب الحسین (ع)» تأکید داشت."
سال ۹۳ در پیادهروی اربعین شهید را همراهی میکردم، ایشان در تمام مسیر اشک میریخت صحنههایی که در مسیر مشاهده میکرد برای او مانند روضهخوانی بود، در مدت رفت و بازگشت از زیارت اربعین محمدرضا حال و هوای عارفانهای داشت.
از اربعین سال گذشته تا روز شهادت از حال و هوای ویژهای برخوردار بود، این حال و هوا را میشد در سخنان، مثال و مزاحهای او فهمید.
آخرین دیداری که با ایشان داشتم بر جمله «کل الخیر فی باب الحسین (ع)» تأکید داشت.
وقتی فرزندان او جمله «کل الخیر فی باب الحسین(ع)» را از او میشنیدند، متوجه میشدند که به دنبال کسب اجازه از خانواده برای اعزام به جبهههای نبرد است.
مدفن: صحن شهدای گمنام
مسجد جامع خرمشهر
به نقل از : همرزم شهید
عاشق روضه حضرت زهرا بود .میگفت بارون میاد یاد ما باشید .بارون همه چی رو پاک میکنه شمام دلاتون پاکه! پاکی در پاکی میشه...
حالا محمود جان داره بارون میاد تو نیستی اما صدات تو گوشمه حالا به یادتیم ولی جات خالیه حسابی...
تقدیم به شهید تاسوعا ، شهید_مصطفی_صدرزاده
به بهانه روز میلادشان:
سلام سید ابراهیم
سلام مرد مصطفی و برگزیده ی صدرنشین
حقـــا که نام تان برازنـــده شماست
اصلا حقیقت وجودیتان از همان ابتدا روشن بوده
🔻از همان احترام بی اندازه تان به پدر و مادر و خضوع تان حتی در اوج غرور جوانی
🔻از کارهای فرهنگی بدون توقف تان حتی وقتی از شدت فشار روزه مستحبی ذی الحجه از پله ها پرت شدید ...
🔻از انتخاب همسنگر برای زندگی مشترک از قول خودتان
🔻از خواب تان درباره محمدعلی وقتی هم زمان با تولدش در یک بیمارستان به خاطر جراحت بستری بودید و نذر شهادت کردن و سرباز نامیدن ش در حرم بی بی
🔻از کارهای فرهنگی تان در مسجد و هیئت شهدای گمنام کهنز و بنا گذاشتن دیدار هفتگی با خانواده شهدا
🔻از این که گفتید دنبال گم شده تان می گردید.و گشتید از حوزه علمیه و دانشگاه تا جبهه
🔻از اشک ها و مناجات نیمه شب تان درباره مظلومیت شیعه و شهید سید_بطحایی
🔻از رفاقت تان با شهدا و این که گفتید اگر روزی را به شهادت نیندیشیدیم فردای آن را روزه بگیریم.
🔻از تلاش شبانه روزی و دوری از مصلحت اندیشی تان برای اعزام به سوریه در قالب فاطمیون و علاقه زیاد سردار سلیمانی به شما به خاطر ذکاوت و صلابت تان.
🔻از پس دادن غذایی که چون کم بود فقط به فرماندهان رسیده بود و نه به سربازها!
🔻از "افوض امری الی الله" گفتن تان وقتی درباره شهادت از شما پرسیدند.و این که برای جنگیدن می روید، شهادت را اگر دادند که شکر خدا.
🔻از ظهر تاسوعا که در کودکی تصادف کردید و مادرتان نذر حضرت عباس کردندتان و درست در همان تاریخ و ساعت رسیدید به علمدار.
🔻از این که روی خاک سوریه گفتید تاسوعا پیش عباس علیه السلام هستم و این گونه شد.
🔻از این که پیکرتان را پرخون می خواستید تقدیم کنید و شنیدیم چگونه شیب الخضیب پر کشیدید..
🔻از فدای یک کاشی حرم بی بی کردن پاره های تن تان
میلادتان مبارک
۱۳۹۵/۶/۱۹
نصیری
🔰 خاطره ای از شهید بابائی
🔹🔷 پپسی نمی خورد❗️🔷🔹
دﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﺱ در ﺁﻣﺮﯾﻜﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻮﺩﻡ، ﻫﻤﻪ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﻜﺎ ﺩﺭ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ: ﻭﺭﺯﺵ، ﻋﻜﺎﺳﯽ، ﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻨﺎﻇﺮ ﻃﺒﯿﻌﯽ. ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺩﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ، ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻭ ﺷﺎﻡ.
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﻛﻪ ﻇﻬﺮﻫﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﺨﻮﺭﺩ . ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ، ﺩﻭ ﻫﺪﻑ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ؛ ﯾﻜﯽ ﺧﻮﺩﺳﺎﺯﯼ ﻭ ﺗﺰﻛﯿﻪ ﻧﻔﺲ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺻﺮﻓﻪ ﺟﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻛﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﻛﺸﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻋﺒﺎﺱ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺎﻡ، ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﭘﭙﺴﯽ ﻭ .... ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺎﻧﺘﺎﯼ ﭘﺮﺗﻘﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ. ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﭘﭙﺴﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻛﻪ ﻓﺎﻧﺘﺎ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﯾﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﭘﭙﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺧﺮﯼ؟ ﻣﮕﺮ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻧﺘﺎ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻣﺘﯿﻦ ﮔﻔﺖ :« ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﻓﺎﻧﺎ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ؟»
ﮔﻔﺘﻢ:« ﺧﺐ ، ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ؟» ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ :« ﻛﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﭘﭙﺴﯽ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺍﺳﺮﺍﺋﯿﻠﯽ ﻫﺎﺳﺖ ؛ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺍﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻣﺼﺮﻑ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.»
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﺍﺯ ﺷﻌﻮﺭ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺮﺵ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﯾﻞ، ﺁﻓﺮﯾﻦ ﮔﻔﺘﻢ.
ﺭﺍﻭﯼ: ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺍﻣﯿﺮ ﺍﻛﺒﺮ ﺻﯿﺎﺩﺑﻮﺭﺍﻧﯽ