هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود.مثل همیشه پدر رو مجبور به بستن مغازه کرد. می گفت: کار کردن وقت نماز برکت نداره، بریم مسجد، بعد که برگشتیم خودم همه کارها رو می کنم. اینطوری پولی که در می آوردید دیگه شبهه نداره،آدم رو هم به یه جایی می رسونه...
منبع: کتاب دریادلان 2
- ۹۴/۱۰/۱۸