پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
مادر شهیدان نعمت الله و محمدرضا کلولی در بیمارستان دزفول، پس از شنیدن خبر شهادت نعمت الله می گوید: خدایا شکر!

چند لحظه بعد که می گویند: محمد رضا هم شهید شده است، با همان لهجۀ دزفولی می گوید: خدا داد، خدا هم برد!



منبع: کشکول دفاع مقدس ص65

  • شهید اهل قلم
  • ۱
  • ۰

نماز شب

یک شب در اثر صدایی از خواب پریدم. فانوس روشن بود. دیدم «شهید معزّزی» مشغول خواندن نماز و در سجده است؛ بلند نشدم تا او نفهمد من او را دیده ام و دوباره خوابیدم. حدوداً 2 ساعت بعد دوباره بلند شدم، دیدم هنوز نماز شب می خواند!!

منبع: کشکول دفاع مقدس ص 95، نماز شب

  • شهید اهل قلم
  • ۲
  • ۰

نفیسه سادات موسوی

پا شد... تمـــام خانه پر از التهاب شد

آنقدر گریه کرد که اشکش شراب شد


در #خواب دیده بود که با چفیه و پلاک

عکسش به روی سینه‌ی دیوار، #قاب شد


در خواب دیده بود که #محشر به پا شد و

او هم میان خیل #شهیــدان حساب شد


دیگر هوای #ماندنِ دور از حرم نداشت

دیگر نفس به سینه‌اش عین #عذاب شد


بوسید دستِ #طفلِ به قنداقه خفته را

حرف از #رباب زد که زنش هم مجاب شد


#شیرین_زبانیِ پسرش را ندید و رفت

رفت و ندید همسرش از غصه، آب شد


یک شب دلش شکست و به #زینب گلایه کرد

فردا هنوز سر نزده... #انتخاب شد...


بی شک دعای مادر او #مستجاب شد...

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

🌷 بسم رَبِّ الزینب🌷


سلام و درود خدا بر شهیدان راهِ حق و سلام بر همسر شجاعم،همانی که برای من نمادی از مردانگی و ایستادگی شد تا بتوانم یک عمر زینب وار بایستم و راهش را ادامه دهم.


 .....‌ساعت به وقت خداحافظی.....



شاید  روز 19شهریور 94 ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر که ساکت را میبستم هیچ گاه فکرش را هم نمیکردم که آخرین ساک و آخرین دیدار دنیایی منو توست.


علاقه زیاد به حضرت زینب(س) و دفاع از حریم اهل بیت(ع) و دلگرمی به امام رضا(ع)و هم چنین شوق و علاقه تو برای رفتن چیزهایی بود که هیچ گاه مرا ترغیب به سخن گفتن نمیکرد.



حتی لحظه ی آخر و بی خداحافظی رفتن تو هم نتوانست مرا در هم بشکند و مانع رفتنت شوم

انگار خدا همه چیز را در منو تو آماده کرده بود.


برقی که آن روز خداحافظی در چشمانت میدیدم غیرقابل بیان است و انگار از برنَگشتنت خبر داشت!


سوریه-حلب-تله عزان، حالا دیگر اسم این 3 مکان تا همیشه در خاطرم خواهد ماند . دست خودم هم نیست اسمشان که آورده شود ناخودآگاه دلهره ای عجیب مرا فرا میگیرد،یاد

آوری حتی اسم این مکان ها برایم تصویر پیکر تکه تکه ات را تداعی میکند!



این روزها که دارند به سالگرد آخرین رفتنت نزدیک میشوند هم نمیتواند این باور را در من بوجود آورد که رفته ای...هنوز هم وقتی عکست را ،نامت را در گوشه گوشه های این شهر میبینم بی اختیار اشکهایم سرازیر میشود هنوز هم نتوانسته ام باور کنم حقیقت آسمانی شدنت را.



قبول کن که هضم کردنش برایم سخت است و ببخش که نبودنت هیچ گاه برایم عادی نخواهد شد. چند روز دیگر سالگرد عروسیمان است و من دوباره تنها خواهم بود و تو از امسال دیگر تا به همیشه در خدمت خانم حضرت زینب(س) هستی.


 اما دیگر یاد گرفته ام که چگونه خود را آرام کنم میخواهی بدانی چگونه؟!



به یاد علی اکبرِ حسین(ع) که می افتم تکه تکه بودن بدنت یادم میرود.


به یاد رقیه 3 ساله که می افتم غربت و تنهایی ام از نبود تو یادم میرود.


و به یاد زینب(س) که می افتم فقط همین یک جمله برایم آبی ست روی آتش :

✨ما رایت الا جمیلا✨


اما همسر شجاعم

با همه این دوری ها هیچ گاه هدفت را گم نخواهم کرد تو هم برایم دعا کن که اهدنا صراط المستقیم باشم.


من در این مدت بزرگتر شدم و چیزهایی که تو از قبل به من گوشزد کرده بودی به چشم دیدم و باورم شد که تو بزرگتر از آنی هستی که فکرش را میکردم.


قول و قرارهایمان یادم می ماند و یادت بماند...مشهد....پیاده روی اربعین...شفاعت...هر روز این ها را با خودم تکرار میکنم و به تو یادآوری میکنم.


آخرین دیدارمان را هم یادت بماند و بدان من تا به همیشه در آن روز در آن ساعت و در آن خیابان محو رفتنت خواهم ماند.


زندگی من فدای آن بانویی که در کوچه های اسارت مردانه ایستاد تا راه حسینش را تا ابد زنده نگه دارد.


مظلومیت و غربت حضرت زینب(س)را که به چشم دیدم به مقامت، به راهت و به سرنوشتی که خدا برای زندگیمان رقم زده بود راضی تر شدم و خدا را با دیدن گنبد خانم حضرت زینب(س)هزاران بار شکر کردم.



آری من هم می ایستم با تمام سختی ها اما نخواهم گذاشت که دوباره برادری نگران خواهرش شود(یا حسین مظلوم)


امتداد خون شهدای مدافع حرم تضمین کننده ی ظهور مهدی فاطمه(س) خواهد بود.

آری او خواهد آمد....

🌹اللهم عجل الولیک الفرج🌹


همسر شجاعم شهادتت مبارک ... برای دلتنگی هایم دعا کن...منتظرم بمان...یاعلی


🌷 بسم رَبِّ الزینب🌷


سلام و درود خدا بر شهیدان راهِ حق و سلام بر همسر شجاعم،همانی که برای من نمادی از مردانگی و ایستادگی شد تا بتوانم یک عمر زینب وار بایستم و راهش را ادامه دهم.


 .....‌ساعت به وقت خداحافظی.....



شاید  روز 19شهریور 94 ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر که ساکت را میبستم هیچ گاه فکرش را هم نمیکردم که آخرین ساک و آخرین دیدار دنیایی منو توست.


علاقه زیاد به حضرت زینب(س) و دفاع از حریم اهل بیت(ع) و دلگرمی به امام رضا(ع)و هم چنین شوق و علاقه تو برای رفتن چیزهایی بود که هیچ گاه مرا ترغیب به سخن گفتن نمیکرد.



حتی لحظه ی آخر و بی خداحافظی رفتن تو هم نتوانست مرا در هم بشکند و مانع رفتنت شوم

انگار خدا همه چیز را در منو تو آماده کرده بود.


برقی که آن روز خداحافظی در چشمانت میدیدم غیرقابل بیان است و انگار از برنَگشتنت خبر داشت!


سوریه-حلب-تله عزان، حالا دیگر اسم این 3 مکان تا همیشه در خاطرم خواهد ماند . دست خودم هم نیست اسمشان که آورده شود ناخودآگاه دلهره ای عجیب مرا فرا میگیرد،یاد

آوری حتی اسم این مکان ها برایم تصویر پیکر تکه تکه ات را تداعی میکند!



این روزها که دارند به سالگرد آخرین رفتنت نزدیک میشوند هم نمیتواند این باور را در من بوجود آورد که رفته ای...هنوز هم وقتی عکست را ،نامت را در گوشه گوشه های این شهر میبینم بی اختیار اشکهایم سرازیر میشود هنوز هم نتوانسته ام باور کنم حقیقت آسمانی شدنت را.



قبول کن که هضم کردنش برایم سخت است و ببخش که نبودنت هیچ گاه برایم عادی نخواهد شد. چند روز دیگر سالگرد عروسیمان است و من دوباره تنها خواهم بود و تو از امسال دیگر تا به همیشه در خدمت خانم حضرت زینب(س) هستی.


 اما دیگر یاد گرفته ام که چگونه خود را آرام کنم میخواهی بدانی چگونه؟!



به یاد علی اکبرِ حسین(ع) که می افتم تکه تکه بودن بدنت یادم میرود.


به یاد رقیه 3 ساله که می افتم غربت و تنهایی ام از نبود تو یادم میرود.


و به یاد زینب(س) که می افتم فقط همین یک جمله برایم آبی ست روی آتش :

✨ما رایت الا جمیلا✨


اما همسر شجاعم

با همه این دوری ها هیچ گاه هدفت را گم نخواهم کرد تو هم برایم دعا کن که اهدنا صراط المستقیم باشم.


من در این مدت بزرگتر شدم و چیزهایی که تو از قبل به من گوشزد کرده بودی به چشم دیدم و باورم شد که تو بزرگتر از آنی هستی که فکرش را میکردم.


قول و قرارهایمان یادم می ماند و یادت بماند...مشهد....پیاده روی اربعین...شفاعت...هر روز این ها را با خودم تکرار میکنم و به تو یادآوری میکنم.


آخرین دیدارمان را هم یادت بماند و بدان من تا به همیشه در آن روز در آن ساعت و در آن خیابان محو رفتنت خواهم ماند.


زندگی من فدای آن بانویی که در کوچه های اسارت مردانه ایستاد تا راه حسینش را تا ابد زنده نگه دارد.


مظلومیت و غربت حضرت زینب(س)را که به چشم دیدم به مقامت، به راهت و به سرنوشتی که خدا برای زندگیمان رقم زده بود راضی تر شدم و خدا را با دیدن گنبد خانم حضرت زینب(س)هزاران بار شکر کردم.



آری من هم می ایستم با تمام سختی ها اما نخواهم گذاشت که دوباره برادری نگران خواهرش شود(یا حسین مظلوم)


امتداد خون شهدای مدافع حرم تضمین کننده ی ظهور مهدی فاطمه(س) خواهد بود.

آری او خواهد آمد....

🌹اللهم عجل الولیک الفرج🌹


همسر شجاعم شهادتت مبارک ... برای دلتنگی هایم دعا کن...منتظرم بمان...یاعلی

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

اینطوری لو رفت!

دو تا از بچه های گردان، غولی را همراه خودشون آورده بودند و های های می خندیدند. گفتم: این کیه؟ گفتند: « عراقی!! » گفتم: چطوری اسیرش کردید؟ می خندیدند، گفتند: « از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود، پول داده بود!!! » اینطوری لو رفته بود. بچه ها هنوز می خندیدند!



منبع: کشکول دفاع مقدس ص104

  • شهید اهل قلم
  • ۰
  • ۰






عکس های گرفته شده توسط این جانب 

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

#شهید_عبدالمجید_بقائی


تولد: ۱۳۳۷، بهبهان

شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۹، والفجر مقدماتی فکه

سمت: فرمانده قرارگاه کربلا


#نحوه_شهادت:👇


قبل از «عملیات والفجر»، مقدماتی قرار شد که عده‌ای از مسئولان و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی (ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود که باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عده‌ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.

بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره «والفجر» بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حرکت کردند. بقایی در بین راه به یکی از همراهانش می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که: «یا ایتهاالنَّفس المُطمَئنَّه * ارِجِعی الی ربِّک ِ* راضیهً مرضیهً * فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی *» وآیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد که به آن مرحله عالی نیل گردد؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت کرد و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

دلنوشته

#دلنوشته 


دستهایت نوازش گر پیکرم ، #مادر ...


بگو از کدامین دروازه دل ورود کرده ای که کفن پوش به حرمت مهربانی ات دوباره قیام کنم...


چگونه به استقبالم آمده ای مشکی پوش حسین ع ...


منم شهید راهی که خود الفبایش آموختی ام ... 

دردو دل کن با من...


مهربان ، به #جمکران نگاهت پیام من برسان که گر هزار هزار کفن بپوسانم خاک چشم هایم را برای قدومش بذر گل نرگس  ریزم...

  • شهید گمنام