پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید قریب علی فراستی» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

‍ دلنوشته فرزند شهید مدافع، شهیدعلی زاده اکبر اولین شهید مدافع حرم شرق کشور برای پدر:


سلام بر تن های بی سر 

سلام بر سر های بی پیکر 

سلام بر جنازه های در به در 

دلنوشته ای با شهید 

شهید.علی زاده اکبر 

به آهستگی در کوچه ها قدم می گذاشتم. هر قدم ک بر می داشتم، فکرم بیشتر و بیشتر کنجکاو می شد.

به خانه رسیدم، نوای الله اکبر را شنیدیم و با آب زلال حوض خانه وضو گرفتم و گفتم:(خداوندا، مرا به آسمان ببر تا پاسخ سوال هایم را بیابم). ناگهان پا هایم از زمین جدا گشت، گویی داشتم به سوی آسمان پر می گشودم. 

آسمان فریاد زد و صدایش در قلبم نجوا کرد،گفت:(چه می خواهی ای انسان؟)

گفتم به من بگو بعد از خداوند بزرگ کیست؟  گفت:شهید 

گفتم بعد از خداوند انسان فداکار کیست؟ گفت:شهید 

گفتم ای آسمان شهید کیست ک اینگونه او را وصف می کنی؟او کیست ک عظمت تو در برابر قلب رئوفش چیزی جز زره ای نیست؟ به راستی او آفریده کیست؟ 

آسمان با نگاهی محبت آمیز گفت:او آفریده خداست؛خدایی ک بزرگی من با مهربانی اش زیباست، شکفتن گل با لبخندش زیباست و وجود شهید با وجود او پیداست.

ای آسمان در وصفش چ بگویم؟ او را به چه تشبیه کنم؟

آسمان گفت:او را در جهان خودت بیاب. 

آنقدر غرق در جملات شگرف آسمان بودم ک نفهمیدم چه موقع پا در زمین نهادم و مداد سیاه کوچکی به همراه دفتر کاهی خود از قفسه برداشتم؛قلم در دست گرفتم و نامه ای به شهید نوشتم:شهید تو کیستی ک پس از کردگار من در بصیرت چون رستم،در رشادت چون طوفانی و در سربلندی چون کوهی و در عظمت چون دریایی و در خداشناسی بی همتایی. 

من آنقدر ناتوانم ک همچون آسمان نمی توانم هدفت را ک تنها به عشق به خدا بوده درک کنم. 

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

با قایق گشت میزدیم..

با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان.


 سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال.


پرسید « چه خبر؟ »


- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. 

مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.» 


پرسید « پس کی نماز می خونی؟ »


گفتم : « همون عصری. » 


گفت : « بیخود. » 


بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. 

همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. 


شهید حسین خرازی 




رهسپاریم باولایت تا شهادت.......

Pellakekhaki.blog.ir

  • شهید گمنام
  • ۲
  • ۰

مشکل مالی

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.

یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.


باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.

سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.


راوی : نقاش چهره ابراهیم بر روی دیوار شهر 

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰


جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش

 

34bc383c1e7741aace0b3b5b5638dc86-425.jpg

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

هرعقیده ای هم که داشته باشی این‌ها سزاواراحترام هستن تاابدبه آنهاییکه وقتی بی آب شدندقمقمه هاراخاک کردندتاکمتربه یادآب بیفتندمدیونیم... و تو ای خواهر دینی ام! چادر سیاهی که تو را احاطه کرده از خون سرخ من کوبنده تر است. شهید عبدالله محمودی باخلوص نیّت واردشوید این خانه پرز عِطرخــداست حرف دل رابشنـوید آنچه گفتنی ست ازشهداست عشق رابا خون خود کردند معنا شهدا! خویش را بردند به اوج عرش اعلا شهدا! نکند شویم مدیون شهدا حرفهادارندباماآن آلاله ها چه کردیم بعدِآنها،دردین خدا، آن ها که بودند همدم جبهه ها دوستان یادتان باشدکه ماشرمنده ایم بی یاد شهداهرچه داریم درزندگی بازنده ایم

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

نامه های شعله ور

زندگی نامه شهید قریب علی فراستی

Image

شهید قریب علی فراستی(میاب)

تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۵/۱۹

محل تولد : روستای میاب از توابع شهرستان مرند

تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰

قریب علی فراستی در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای معتقد و اهل تقوا در مرند دیده به جهان گشود و از همان ابتدای زندگی با قشر محروم جامعه آشنا و همراه شد.

قریب علی دوره ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند بعد از دوره ابتدایی همراه خانواده راهی تهران شد و از سال ۱۳۵۱ به بعد در رشته ورزشی فوتبال دروازه بان حرفه ای در منطقه قرچک – ورامین به شمار می رفت . در سال ۱۳۵۹ با دختر داییش ازدواج کرد و پس از آن به خدمت سربازی رفت پس از دوره آموزشی در خط مقدم جبهه روغابیه، خرمشهر و … با شجاعت با دشمن جنگید و زمانیکه فقط از خدمتش پنج ماه مانده بود ….

این جهادگر بزرگ سرانجام در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۵ در عملیات بیت المقدس در حین آزادسازی خرمشهر به مقام رفیع شهادت نایل شد و در ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در بهشت زهرا در کنار همرزمانش آرمید.

هوشمندی ، بصیرت ، شجاعت و قاطعیت از ویژگی های بارز این شهید والا مقام شهید قریب علی فراستی بود . 

 

 

 نمونه ای از دست نوشته های شهید قریب علی فراستی:

چهارشنبه۶۱/۲/۱۵ساعت در حدود۵بعدازظهر است که به اتفاق چند تن از دوستان هم سنگری و همه با هم در روی خاک های آزاد شده از دست عراقی ها نشسته ایم و منتظر ساعت۱نیمه شب هستیم قرار است حمله آغاز شود .
حال،دارد باران می آید و ما هیچ سرپناهی نداریم  که از بارش باران در امان باشیم . شاید این باران امشب خیلی کمکمان کند . ساعت یک شب حمله دیگری داریم که به امید خدا و رمز یاعلی مدد این چند کیلومتر خاکمان را هم از دست این مزدوران عراقی پس خواهیم گرفت. در حدود یک هفته است که حمام نرفته ایم و هرروز در خاک های اینجا غلت خوردیم و دراز کشیدیم ولی با تمام این وجود باز هم اینجا را دوست داریم و این نوع کارها را ،چون اینجا یک حال و هوای دیگری دارد. اگر وضع زندگیمان این اجازه را به ما می داد تمام طول عمرمان را در اینطور جاها می گذراندیم و در این راه ها خدمت می کردیم . چون کار برای خدا و خلق خدا هیچ وقت خستگی نمی آورد.
اگر امشب هم حمله کنیم این سومین حمله است که در آن شرکت می کنیم .
حمله اول شوش دانیال ،حمله دوم روغابیه ،حمله سوم هم خرمشهر ،به خدا قسم که مثل آن دو دیگر پیروز می شویم. چون خداوند وحضرت علی (ع) با ماست و راهنمایمان .
باران دارد بند می آید ولی آسمان هنوز پر از ابرهای سیاه گرفته است . از خانه و خانواده ام هیچ خبری ندارم از خدمتم درست ۵ماه دیگر مانده تا تمام شود .
دلم برای خانه و خانواده و همسرم خیلی تنگ شده است. هیچ نامه ای از خانواده ام به دستم نرسیده شاید هیچ وقت هم نرسد . چون وضع مان معلوم نیست نه گروهانی و نه گردانی ونه حتی نامه رسانی .
هر وقت حمله ای داریم به این فکر میکنم که اگر به امید خدا شهید شوم همسرم و خانواده ام چه خواهند کرد و یا چه عکس العملی از خود نشان می دهند . خسته هستم دوستانم رفتند تا برای امشب آماده شوند من هم باید کارهایم انجام بدم و آماده شوم تفنگم خراب شده رگبار نمی زند و فقط تک تیر می زند باید آن را هم درست کنم.

به امید خدا
ومن الله توفیق

  • شهید گمنام