پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب با موضوع «زندگی نامه شهدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

‍ بسم رب الشهدا والصدیقین 

برادر رشیدم میگویند باور کنم که دیگر نیستی 

 باور کنم که دیگر رفته ای 

اما باتمام 

ناباورانه ام حساب ندیدنت رانمیدانم 

نمیدانم چند ماه است به آغوش نکشیدمت 

نمیدانم آخرین باری که دستای مردانه ات را بوسیده ام کی بود 

هیچ کدام را هنوز بعد از یکسال بخاطر نیاوردم 

اسمش شد ه یکسال ولی تو بیشتر از اینها مدافع شده بودی ومن ندیدمت ....

انگار حافظه ام را بعد از پر کشیدنت ازدست داده ام فقط یادم مانده که هنوز منتظرت هستم 

هنوز دستان مردانه ات را میخواهم تا باز به مزاح به سمت من دراز کنی تا ببوسمش 

هنوز منتظرم تابیایی وباز رفتنت را به رسم آمدنت به تآخیر بیاندازم 

گاهی از شوق آمدنت 

به در خیره میشوم ...

نمیدانم چرا ....

ولی امید دارم 

فقط یادم مانده تو میایی 

اما نمیدانم .....

کی...

کاش همه بگویند که تو می آیی ....

بمناسب سالروز آسمانی شدن برادر 

دلنوشته خواهر شهید قدیر سرلک

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

🌷 بسم رَبِّ الزینب🌷


سلام و درود خدا بر شهیدان راهِ حق و سلام بر همسر شجاعم،همانی که برای من نمادی از مردانگی و ایستادگی شد تا بتوانم یک عمر زینب وار بایستم و راهش را ادامه دهم.


 .....‌ساعت به وقت خداحافظی.....



شاید  روز 19شهریور 94 ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر که ساکت را میبستم هیچ گاه فکرش را هم نمیکردم که آخرین ساک و آخرین دیدار دنیایی منو توست.


علاقه زیاد به حضرت زینب(س) و دفاع از حریم اهل بیت(ع) و دلگرمی به امام رضا(ع)و هم چنین شوق و علاقه تو برای رفتن چیزهایی بود که هیچ گاه مرا ترغیب به سخن گفتن نمیکرد.



حتی لحظه ی آخر و بی خداحافظی رفتن تو هم نتوانست مرا در هم بشکند و مانع رفتنت شوم

انگار خدا همه چیز را در منو تو آماده کرده بود.


برقی که آن روز خداحافظی در چشمانت میدیدم غیرقابل بیان است و انگار از برنَگشتنت خبر داشت!


سوریه-حلب-تله عزان، حالا دیگر اسم این 3 مکان تا همیشه در خاطرم خواهد ماند . دست خودم هم نیست اسمشان که آورده شود ناخودآگاه دلهره ای عجیب مرا فرا میگیرد،یاد

آوری حتی اسم این مکان ها برایم تصویر پیکر تکه تکه ات را تداعی میکند!



این روزها که دارند به سالگرد آخرین رفتنت نزدیک میشوند هم نمیتواند این باور را در من بوجود آورد که رفته ای...هنوز هم وقتی عکست را ،نامت را در گوشه گوشه های این شهر میبینم بی اختیار اشکهایم سرازیر میشود هنوز هم نتوانسته ام باور کنم حقیقت آسمانی شدنت را.



قبول کن که هضم کردنش برایم سخت است و ببخش که نبودنت هیچ گاه برایم عادی نخواهد شد. چند روز دیگر سالگرد عروسیمان است و من دوباره تنها خواهم بود و تو از امسال دیگر تا به همیشه در خدمت خانم حضرت زینب(س) هستی.


 اما دیگر یاد گرفته ام که چگونه خود را آرام کنم میخواهی بدانی چگونه؟!



به یاد علی اکبرِ حسین(ع) که می افتم تکه تکه بودن بدنت یادم میرود.


به یاد رقیه 3 ساله که می افتم غربت و تنهایی ام از نبود تو یادم میرود.


و به یاد زینب(س) که می افتم فقط همین یک جمله برایم آبی ست روی آتش :

✨ما رایت الا جمیلا✨


اما همسر شجاعم

با همه این دوری ها هیچ گاه هدفت را گم نخواهم کرد تو هم برایم دعا کن که اهدنا صراط المستقیم باشم.


من در این مدت بزرگتر شدم و چیزهایی که تو از قبل به من گوشزد کرده بودی به چشم دیدم و باورم شد که تو بزرگتر از آنی هستی که فکرش را میکردم.


قول و قرارهایمان یادم می ماند و یادت بماند...مشهد....پیاده روی اربعین...شفاعت...هر روز این ها را با خودم تکرار میکنم و به تو یادآوری میکنم.


آخرین دیدارمان را هم یادت بماند و بدان من تا به همیشه در آن روز در آن ساعت و در آن خیابان محو رفتنت خواهم ماند.


زندگی من فدای آن بانویی که در کوچه های اسارت مردانه ایستاد تا راه حسینش را تا ابد زنده نگه دارد.


مظلومیت و غربت حضرت زینب(س)را که به چشم دیدم به مقامت، به راهت و به سرنوشتی که خدا برای زندگیمان رقم زده بود راضی تر شدم و خدا را با دیدن گنبد خانم حضرت زینب(س)هزاران بار شکر کردم.



آری من هم می ایستم با تمام سختی ها اما نخواهم گذاشت که دوباره برادری نگران خواهرش شود(یا حسین مظلوم)


امتداد خون شهدای مدافع حرم تضمین کننده ی ظهور مهدی فاطمه(س) خواهد بود.

آری او خواهد آمد....

🌹اللهم عجل الولیک الفرج🌹


همسر شجاعم شهادتت مبارک ... برای دلتنگی هایم دعا کن...منتظرم بمان...یاعلی


🌷 بسم رَبِّ الزینب🌷


سلام و درود خدا بر شهیدان راهِ حق و سلام بر همسر شجاعم،همانی که برای من نمادی از مردانگی و ایستادگی شد تا بتوانم یک عمر زینب وار بایستم و راهش را ادامه دهم.


 .....‌ساعت به وقت خداحافظی.....



شاید  روز 19شهریور 94 ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر که ساکت را میبستم هیچ گاه فکرش را هم نمیکردم که آخرین ساک و آخرین دیدار دنیایی منو توست.


علاقه زیاد به حضرت زینب(س) و دفاع از حریم اهل بیت(ع) و دلگرمی به امام رضا(ع)و هم چنین شوق و علاقه تو برای رفتن چیزهایی بود که هیچ گاه مرا ترغیب به سخن گفتن نمیکرد.



حتی لحظه ی آخر و بی خداحافظی رفتن تو هم نتوانست مرا در هم بشکند و مانع رفتنت شوم

انگار خدا همه چیز را در منو تو آماده کرده بود.


برقی که آن روز خداحافظی در چشمانت میدیدم غیرقابل بیان است و انگار از برنَگشتنت خبر داشت!


سوریه-حلب-تله عزان، حالا دیگر اسم این 3 مکان تا همیشه در خاطرم خواهد ماند . دست خودم هم نیست اسمشان که آورده شود ناخودآگاه دلهره ای عجیب مرا فرا میگیرد،یاد

آوری حتی اسم این مکان ها برایم تصویر پیکر تکه تکه ات را تداعی میکند!



این روزها که دارند به سالگرد آخرین رفتنت نزدیک میشوند هم نمیتواند این باور را در من بوجود آورد که رفته ای...هنوز هم وقتی عکست را ،نامت را در گوشه گوشه های این شهر میبینم بی اختیار اشکهایم سرازیر میشود هنوز هم نتوانسته ام باور کنم حقیقت آسمانی شدنت را.



قبول کن که هضم کردنش برایم سخت است و ببخش که نبودنت هیچ گاه برایم عادی نخواهد شد. چند روز دیگر سالگرد عروسیمان است و من دوباره تنها خواهم بود و تو از امسال دیگر تا به همیشه در خدمت خانم حضرت زینب(س) هستی.


 اما دیگر یاد گرفته ام که چگونه خود را آرام کنم میخواهی بدانی چگونه؟!



به یاد علی اکبرِ حسین(ع) که می افتم تکه تکه بودن بدنت یادم میرود.


به یاد رقیه 3 ساله که می افتم غربت و تنهایی ام از نبود تو یادم میرود.


و به یاد زینب(س) که می افتم فقط همین یک جمله برایم آبی ست روی آتش :

✨ما رایت الا جمیلا✨


اما همسر شجاعم

با همه این دوری ها هیچ گاه هدفت را گم نخواهم کرد تو هم برایم دعا کن که اهدنا صراط المستقیم باشم.


من در این مدت بزرگتر شدم و چیزهایی که تو از قبل به من گوشزد کرده بودی به چشم دیدم و باورم شد که تو بزرگتر از آنی هستی که فکرش را میکردم.


قول و قرارهایمان یادم می ماند و یادت بماند...مشهد....پیاده روی اربعین...شفاعت...هر روز این ها را با خودم تکرار میکنم و به تو یادآوری میکنم.


آخرین دیدارمان را هم یادت بماند و بدان من تا به همیشه در آن روز در آن ساعت و در آن خیابان محو رفتنت خواهم ماند.


زندگی من فدای آن بانویی که در کوچه های اسارت مردانه ایستاد تا راه حسینش را تا ابد زنده نگه دارد.


مظلومیت و غربت حضرت زینب(س)را که به چشم دیدم به مقامت، به راهت و به سرنوشتی که خدا برای زندگیمان رقم زده بود راضی تر شدم و خدا را با دیدن گنبد خانم حضرت زینب(س)هزاران بار شکر کردم.



آری من هم می ایستم با تمام سختی ها اما نخواهم گذاشت که دوباره برادری نگران خواهرش شود(یا حسین مظلوم)


امتداد خون شهدای مدافع حرم تضمین کننده ی ظهور مهدی فاطمه(س) خواهد بود.

آری او خواهد آمد....

🌹اللهم عجل الولیک الفرج🌹


همسر شجاعم شهادتت مبارک ... برای دلتنگی هایم دعا کن...منتظرم بمان...یاعلی

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

#شهید_عبدالمجید_بقائی


تولد: ۱۳۳۷، بهبهان

شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۹، والفجر مقدماتی فکه

سمت: فرمانده قرارگاه کربلا


#نحوه_شهادت:👇


قبل از «عملیات والفجر»، مقدماتی قرار شد که عده‌ای از مسئولان و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی (ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود که باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عده‌ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.

بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره «والفجر» بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حرکت کردند. بقایی در بین راه به یکی از همراهانش می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که: «یا ایتهاالنَّفس المُطمَئنَّه * ارِجِعی الی ربِّک ِ* راضیهً مرضیهً * فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی *» وآیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد که به آن مرحله عالی نیل گردد؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت کرد و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

  • شهید گمنام
  • ۲
  • ۰

بیان عاشقانه خاطره ای توسط مادر و پدر این شهید والا مقام: 
همه زندگی و لحظه لحظه های دیدنش و بودنش و زیستنش خاطره بود وقتی راه می رفت ، می خندید ، نوحه سرایی برای مولایش می کرد ، گریه های شبانه می کرد ، حتی خوابیدنش خاطره بود .
کدام فعل شهید کدام حرکت شاهد و کدام نگاه فانی در حضرت حق شهید خاطره نیست براستی نگاه به عکس او هم عبادت است ، گفتن ، شنیدن ، دیدن و نوشتن از شهید و خاطره های او عبادت و خاطره است ،او رفت ! نه، او ماند و ما رفتیم او در تمام تاریخ انسانیت ماند و ما از تمام انسانیت رفتیم ، ای تمام خاطره ، خاطراتت ماندنی است .

 

نام شهید : محمود 
نام خانوادگی : کرمی مجو مرد
نام پدر: علی 
شماره شناسنامه : 20376 
سال تولد : 1/11/1345 
محل تولد : تهران 
میزان تحصیلات : دیپلم
وضعیت تأهل : مجرد 
درس محل سکونت : استان تهران شهرری ـ جعفرآباد خیابان مسجد 12 امام پلاک 88
محل شهادت : ماووت عراق تاریخ شهادت : 2/11/66 عملیات : بیت المقدس 
محل دفن : بهشت زهرا قطعه : 40 ردیف : 18 شماره : 14

 

 

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

شهید عین الله رمضانی

فرازی ازوصیتنامه شهید

     اینجانب با آگاهی کامل و برحسب وظیفه شرعی خود ، می دانستم که به جبهه حق علیه باطل بیایم چون این زمان با زمان امام حسین (ع) فرقی ندارد چون امام حسین (ع) بخاطر اسلام و قرآن ، خانواده خود را به اسارت داد... ما هم بخاطر امر رهبرمان به جبهه آمده ام تا وظیفه شرعی خود را انجام داده باشم از خانواده و بستگان خود استدعا دارم که مرا حلال کنند و مرا ناکام نخوانند بلکه به آرزوی قلبی ام رسیدم.

    شهید عین الله رمضانی متولد سال1342 روستای پاچی منطقه دو دانگه ساری در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را سپری کرد به علت مشکلات زندگی موفق به ادامه تحصیل نشد و به دامداری مشغول شد در سال 1362 ازدواج نمود و ثمره این ازدواج یک پسر و دختر است. شهید قبل انقلاب به مبارزه با طاغوت پهلوی و پس از انقلاب به مبارزه با تهاجم صدام بعثی پرداخت و در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد. ایشان در تصادف با تراکتور به شدت مجروح و عازم بیمارستان امام ساری شد که خوشبختانه جان سالم به در برد و سرانجام عازم جبهه شد و در تاریخ 3/11/1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

ارسالی فرزند شهید 

رهسپاریم با ولایت تا شهادت

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

سلام 

منم منصور اسماعیلی هستم

سال۱۳۴۸ تو تهران بدنیا اومدم منم مث دوتا داداشام از همون کودکی توسط مادرم با مسائل دینیو مذهبی آشنا شدم تو اوج مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی همش ۹سالم بود که پا به پای پدر و مادرمو داداشام می رفتیم تظاهرات آخه می دونین ماشیش تاداداشیم که دوتامون جانبازن خب بگذریم با پیروزی انقلاب منم تو سنگر مدرسه و بسیج فعالیت داشتم ولی با شروع جنگ تحمیلی من که ۱۵-۱۶ سال بیشتر نداشتم یه مدرسه بالا تر پیدا کردم رفتم تو مدرسهٔ عشق بشکنه کمر ریا من شجاع بودم ترس برام معنا نداشت میدونین تو جبهه آرپی جی زن بودم تو بدترین شرایط حمله دشمن بدون این که بترسم می رفتم رو خاکریزو تانکا رو میزدم دوستام به من می گفتن بمب روحیه گردان ابوذر خلاصه برا خودم عارفی شده بودمو بقول امام عزیز یه شبه ره صد ساله رو رفتممن که برا شهادتو همینطور داداشامو دوستای شهیدم دلتنگو بی قرار شده بودم بالاخره تو عملیات بیت المقدس ۷ تو شلمچه تو تاریخ۱۳۶۷/۳/۲۳ یه گلوله ناقابل تانک خودمو پر کشیدمو به داداشامو یارای شهیدم پیوستم پیکر مطهرم هم بعد شیش ماه به میهن اسلامی برگشت اینم بگمااا مادرم شجاعانه زینب وار تو تشیع جنازه منو داداشام سخنرانی کردو خودش ما رو کفن کردو تلقین خوندو دفن کرد ذره ای بی تابی نکرد ما هم این مادر شجاعمون افتخار می کنیم



شادی روح منو داداشامو دوستای شهیدم و امام عزیز مون صلوات

ادامه دارد...

💢رهسپاریم با ولایت تا شهادت.......

  • شهید گمنام