پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بخشی از وصیت نامه» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

شهید عین الله رمضانی

فرازی ازوصیتنامه شهید

     اینجانب با آگاهی کامل و برحسب وظیفه شرعی خود ، می دانستم که به جبهه حق علیه باطل بیایم چون این زمان با زمان امام حسین (ع) فرقی ندارد چون امام حسین (ع) بخاطر اسلام و قرآن ، خانواده خود را به اسارت داد... ما هم بخاطر امر رهبرمان به جبهه آمده ام تا وظیفه شرعی خود را انجام داده باشم از خانواده و بستگان خود استدعا دارم که مرا حلال کنند و مرا ناکام نخوانند بلکه به آرزوی قلبی ام رسیدم.

    شهید عین الله رمضانی متولد سال1342 روستای پاچی منطقه دو دانگه ساری در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را سپری کرد به علت مشکلات زندگی موفق به ادامه تحصیل نشد و به دامداری مشغول شد در سال 1362 ازدواج نمود و ثمره این ازدواج یک پسر و دختر است. شهید قبل انقلاب به مبارزه با طاغوت پهلوی و پس از انقلاب به مبارزه با تهاجم صدام بعثی پرداخت و در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد. ایشان در تصادف با تراکتور به شدت مجروح و عازم بیمارستان امام ساری شد که خوشبختانه جان سالم به در برد و سرانجام عازم جبهه شد و در تاریخ 3/11/1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

ارسالی فرزند شهید 

رهسپاریم با ولایت تا شهادت

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

اینم

بخشی از وصیت من و داداش منصور

 به شما امت حزب الله

برادران از خودتان مراقبت کنید،منافقان را یارای حرکت ندهید و کارهای تان را با اشتیاق انجام دهید با آمریکا روبرو شویم

به شما مسؤلین،

که شما ها تنها نیستید از شما۳۶ میلیون ملت مراقبت می کنند.


              شهید حسین اسماعیلی

این دنیا دنیای زود گذری است بیاییم و این فرصتهایی را که همچون ابر می گذرد،استفاده لازم و مطلوب را ببریم.بیاییم اگر تا حالا نبوده ایم حالا باشیم

  شهید منصور اسماعیلی


💢رهسپاریم با ولایت تا شهادت.....

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

سلام 

منم منصور اسماعیلی هستم

سال۱۳۴۸ تو تهران بدنیا اومدم منم مث دوتا داداشام از همون کودکی توسط مادرم با مسائل دینیو مذهبی آشنا شدم تو اوج مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی همش ۹سالم بود که پا به پای پدر و مادرمو داداشام می رفتیم تظاهرات آخه می دونین ماشیش تاداداشیم که دوتامون جانبازن خب بگذریم با پیروزی انقلاب منم تو سنگر مدرسه و بسیج فعالیت داشتم ولی با شروع جنگ تحمیلی من که ۱۵-۱۶ سال بیشتر نداشتم یه مدرسه بالا تر پیدا کردم رفتم تو مدرسهٔ عشق بشکنه کمر ریا من شجاع بودم ترس برام معنا نداشت میدونین تو جبهه آرپی جی زن بودم تو بدترین شرایط حمله دشمن بدون این که بترسم می رفتم رو خاکریزو تانکا رو میزدم دوستام به من می گفتن بمب روحیه گردان ابوذر خلاصه برا خودم عارفی شده بودمو بقول امام عزیز یه شبه ره صد ساله رو رفتممن که برا شهادتو همینطور داداشامو دوستای شهیدم دلتنگو بی قرار شده بودم بالاخره تو عملیات بیت المقدس ۷ تو شلمچه تو تاریخ۱۳۶۷/۳/۲۳ یه گلوله ناقابل تانک خودمو پر کشیدمو به داداشامو یارای شهیدم پیوستم پیکر مطهرم هم بعد شیش ماه به میهن اسلامی برگشت اینم بگمااا مادرم شجاعانه زینب وار تو تشیع جنازه منو داداشام سخنرانی کردو خودش ما رو کفن کردو تلقین خوندو دفن کرد ذره ای بی تابی نکرد ما هم این مادر شجاعمون افتخار می کنیم



شادی روح منو داداشامو دوستای شهیدم و امام عزیز مون صلوات

ادامه دارد...

💢رهسپاریم با ولایت تا شهادت.......

  • شهید گمنام