پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۲
  • ۰

بیان عاشقانه خاطره ای توسط مادر و پدر این شهید والا مقام: 
همه زندگی و لحظه لحظه های دیدنش و بودنش و زیستنش خاطره بود وقتی راه می رفت ، می خندید ، نوحه سرایی برای مولایش می کرد ، گریه های شبانه می کرد ، حتی خوابیدنش خاطره بود .
کدام فعل شهید کدام حرکت شاهد و کدام نگاه فانی در حضرت حق شهید خاطره نیست براستی نگاه به عکس او هم عبادت است ، گفتن ، شنیدن ، دیدن و نوشتن از شهید و خاطره های او عبادت و خاطره است ،او رفت ! نه، او ماند و ما رفتیم او در تمام تاریخ انسانیت ماند و ما از تمام انسانیت رفتیم ، ای تمام خاطره ، خاطراتت ماندنی است .

 

نام شهید : محمود 
نام خانوادگی : کرمی مجو مرد
نام پدر: علی 
شماره شناسنامه : 20376 
سال تولد : 1/11/1345 
محل تولد : تهران 
میزان تحصیلات : دیپلم
وضعیت تأهل : مجرد 
درس محل سکونت : استان تهران شهرری ـ جعفرآباد خیابان مسجد 12 امام پلاک 88
محل شهادت : ماووت عراق تاریخ شهادت : 2/11/66 عملیات : بیت المقدس 
محل دفن : بهشت زهرا قطعه : 40 ردیف : 18 شماره : 14

 

 

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

شعر های شهدا

🌹سلام بر مدافعان حرم🌹 


🔻گفتم کجا، گفتا دمشق 

گفتم چرا، گفتا که عشق

گفتم وَ کِی، گفتا که حال 

گفتم بمان، گفتا محال


🔻گفتم مرو، گفتا که لا 

 برپاست آنجا کربلا

باید ولی یاری کنم 

 زینب علمداری کنم


🔻گفتم چه داری با حسین 

گفتا وفای عهد و دِین

گفتم حرامی بسته راه 

گفتا که زینب بی‌پناه


🔻گفتم که راه چاره چیست 

 گفتا فقط آزادگیست

گفتم مرو خوبم ز دست 

گفتا که زینب بی‌کَس است


🔻گفتم خطر دارد بسی 

گفتا چرا دلواپسی

گفتم که جان باید دهی 

گفتا که دارم آگهی


🔻گفتم چرا پس می‌روی 

 گفتا به برهانی قوی

گفتم چه آن برهان توست 

 گفتا همان عهد نخست


🔻گفتم که منظورت چه است 

 گفتا، ازل، عهد الست

زان دم که گفتیمش بلی 

شد سهم شیعه کربلا


🔻او آفرید از این‌همه 

ما را به عشق فاطمه

در آن سحرگاه خیال 

از ابر عشق و شور و حال


🔻بارید باران از جنون 

شد خاک شیعه گِل ز خون

گفتم که یعنی شیعه چیست 

گفتا به زهرا واله گیست


🔻گفتم تو را در سینه چیست 

 گفتا که شور عاشقیست

گفتم که این شور از کجاست 

 گفتا ز عشق کربلاست


🔻گفتم چه باشد کربلا 

 گفتا همه عشق و ولا

گفتم چه داری آرزو 

گفتا به خون گیرم وضو


🔻گفتم کجا خوانی نماز 

گفتا که با مهدی حجاز

گفتم دریغا روی تو 

خونین شود گیسوی تو


🔻گفتا خوشا گلگون شدن 

 چون لاله رنگ خون شدن

گفتم تویی آخر جوان 

بهر دل مادر بمان


🔻گفتا که باید رفتنم 

 گلگون‌کفن پوشد تنم

گفتم مرو، گفت الوداع 

 گفتم چرا، گفتا دفاع


🔻گفتم کجا، گفتا حرم 

از دختر پیغمبرم

من شیعه‌ام اهل ولا 

باید روم تا کربلا


🔻باید که جان بازم به عشق 

در کربلایی چون دمشق

من شیعه‌ام لبریز درد 

کی من هراسم از نبرد


🔻بر یاس نیلی گشته فام 

گیرم عدو را انتقام

گفتم بگو از عشق خاص 

گفتا که سیلی خورده یاس

گفتم که محبوبت که است 

گفت او که پهلویش شکست


🔻گفتم که زهرا کیست او 

گفتا که سیلی خورده رو

گفتم که سیلی زد به او 

گفت هر که حیدر را عدو


🔻گفتم بگو اسرار عشق 

گفتا که سر بر دار عشق

گفتم تو را کِی عیش و نوش 

گفتا علم گیری به دوش


🔻گفتم چرا آشفته‌ای 

 گفتا غم بنهفته‌ای

گفتم بگو بنهفته غم 

 گفتا حرامی و حرم


🔻گفتم چه بُغضت در گلو 

گفتا غم معجر و مو

گفتم چه جویی در دمشق 

گفتا که جانبازی به عشق


🔻گفتم مرو با ما بمان 

 آنجا نمی‌یابی امان

گفتا امان در کربلاست 

خوش شیعه را رنج و بلاست


🔻گفتم چه خواهی یاس را 

 گفتا شدن عباس را

گفتم سرت از تن جدا 

گردد به دست اشقیا

گفتا فدای فاطمه 

پا و سر و دستم همه


🔻گفتم اگر گردی هلاک؟ 

صد پاره تن افتی به خاک ؟

گفتا که می‌گردم شهید 

 در پیش زهرا روسفید


رهسپاریم با ولایت تا شهادت

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

شهید عین الله رمضانی

فرازی ازوصیتنامه شهید

     اینجانب با آگاهی کامل و برحسب وظیفه شرعی خود ، می دانستم که به جبهه حق علیه باطل بیایم چون این زمان با زمان امام حسین (ع) فرقی ندارد چون امام حسین (ع) بخاطر اسلام و قرآن ، خانواده خود را به اسارت داد... ما هم بخاطر امر رهبرمان به جبهه آمده ام تا وظیفه شرعی خود را انجام داده باشم از خانواده و بستگان خود استدعا دارم که مرا حلال کنند و مرا ناکام نخوانند بلکه به آرزوی قلبی ام رسیدم.

    شهید عین الله رمضانی متولد سال1342 روستای پاچی منطقه دو دانگه ساری در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را سپری کرد به علت مشکلات زندگی موفق به ادامه تحصیل نشد و به دامداری مشغول شد در سال 1362 ازدواج نمود و ثمره این ازدواج یک پسر و دختر است. شهید قبل انقلاب به مبارزه با طاغوت پهلوی و پس از انقلاب به مبارزه با تهاجم صدام بعثی پرداخت و در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد. ایشان در تصادف با تراکتور به شدت مجروح و عازم بیمارستان امام ساری شد که خوشبختانه جان سالم به در برد و سرانجام عازم جبهه شد و در تاریخ 3/11/1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

ارسالی فرزند شهید 

رهسپاریم با ولایت تا شهادت

  • شهید گمنام
  • ۲
  • ۰

دردناک ..................

جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش

رهسپاریم با ولایت تا شهادت........

34bc383c1e7741aace0b3b5b5638dc86-425.jpg

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

در مرد ها........

در مرد ها....
یه حسی هست که اسمشو میذارن غیرت !
و به همون حس در خانمها میگن حسادت !
امــــا من به هردوشون میگم عشق !
تا « عاشق » نباشی و طرف مقابلت رو از ته دلت دوست نداشته باشی نه غیرتی میشی نه حسود


رهسپاریم با ولایت تا شهادت......

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

شهید عبدالله محمودی

هرعقیده ای هم که داشته باشی این‌ها سزاواراحترام هستن تاابدبه آنهاییکه وقتی بی آب شدندقمقمه هاراخاک کردندتاکمتربه یادآب بیفتندمدیونیم... و تو ای خواهر دینی ام! چادر سیاهی که تو را احاطه کرده از خون سرخ من کوبنده تر است. شهید عبدالله محمودی باخلوص نیّت واردشوید این خانه پرز عِطرخــداست حرف دل رابشنـوید آنچه گفتنی ست ازشهداست عشق رابا خون خود کردند معنا شهدا! خویش را بردند به اوج عرش اعلا شهدا! نکند شویم مدیون شهدا حرفهادارندباماآن آلاله ها چه کردیم بعدِآنها،دردین خدا، آن ها که بودند همدم جبهه ها دوستان یادتان باشدکه ماشرمنده ایم بی یاد شهداهرچه داریم درزندگی بازنده ایم

رهسپاریم با ولایت تا شهادت......

  • شهید گمنام
  • ۱
  • ۰

                               یاران شتاب کنید... گویند قافله ای در راه است

که گنهکاران را در آن راهی نیست،
آری گنهکاران را راهی نیست،
اما پشیمانان را می پذیرند!


شهید سید مرتضی آوینی
رهسپاریم با ولایت تا شهادت........
  • شهید گمنام
  • ۲
  • ۰

شهید محمودوند

اینجا درب هاے آسمان باز است. اینجا فوج فوج ملائڪ در تردد هستند. 

اینجا واژه ها فرق مےکند. اینجا همه چیز عطر و بوےخاصے مےدهند.

 اینجا نگاه ها، ڪلامها، قدمها، دعا و نمازها عطم مسلخ عشق مےدهند. مسلخے ڪه سرخے اش را وام دار یاران امام عاشوراست. اینجا معــــــــــراج است...


 معراجـــــے ڪه آسمان را به زمین مےرساند و زمین را به آسمان، آخر اینجا نقطه تلاقے آسمان و زمین است...


معراج یڪ دنیاے جداگانه است. جداے از هر تعلقاتے، جداے از هر عُلقه اے، جداے از هر دوست داشتنے. 

چراڪه اینجا اگر ڪمی زرنگ باشید، مےتوانید آفتاب را با همۂ وسعت و حرارتش، ستارگان را با تعدادش و ابرها را با سرعتش به اختیار بگیرید و همچون شهیدان خدایے طریقتے از جنس نور، رو بسوے ساحت بیڪران خداوندے آغار ڪنید... 

 

اینجا معراج "شهید محمودوند" است...


رهسپاریم با ولای تا شهادت.....

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

به احترام پدرم

😝به احترام پدرم😝

نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود باید کوتاهش می‌کردم مانده بودم معطل توی آن برهوت که سلمانی از کجا پیدا کنم. تا اینکه خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی مو‌ها را اصلاح می‌کند.
رفتم سراغش دیدم کسی زیر دستش نیست طمع کردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی‌نشستم. چشم تان روز بد نبیند با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می‌پریدم.

ماشین نگو تراکتور بگو. به جای بریدن موها، غلفتی از ریشه و پیاز می‌کندشان! از بار چهارم هر بار که از جا می‌پریدم با چشمان پر از اشک سلام می‌کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد اما بار آخر کفری شد و گفت: «تو چت شده سلام می‌کنی؟ یکبار سلام می‌کنند.»
گفتم: «راستش به پدرم سلام می‌کنم.»

پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت: «چی؟ به پدرت سلام می‌کنی؟ کو پدرت؟»
اشک چشمانم را گرفت و گفتم: «هر بار که شما با ماشین تان موهایم را می‌کنید، پدرم جلوی چشمم می‌آید و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام می‌کنم!»
پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه‌ای خرجم کرد و گفت: «بشکنه این دست که نمک نداره...»
مجبوری نشستم وسیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام کردم تا کارم تمام شد.



🌹رهسپاریم با ولایت تا شهادت...
  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

بارالها نه طاعتی دارم که به آن مغرور باشم نه ثوابی دارم که بدان دلخوش کنم.

یا سیدی! توخودت ساحل نجات را به من نشان دادی و دست مرا گرفتی و مرا به جبهه آوردی.

ای رحمن! هرچه خواستم تو به من دادی ولی من بنده ی شکوری نبودم. 

ای رحیم! چشم از دنیا بسته و به آخرت دوخته ام. 

خدایا! من مانند غریقی شده ام که در دریای بی کران تشنه و در بیابانی بی پایان گمشده ام. 

خدایا تو خودت مرا نجات بده. دست مرا بگیر و مرا متصل به صف یاران شهیدم بنما.


فرازی از وصیت نامه  شهید مهدی مساحی

  • شهید گمنام