پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان

۳۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

زندگینامه شهید چمران


تولد : 18 اسفند 1311 قم


تحصیلات : دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما


مسؤولیت : وزیر دفاع


شهادت : 31 خرداد 1360 دهلاویه


مزار : تهران ، بهشت زهرا


 آن بزرگوار در سال 1311 در شهر مقدس قم به دنیا آمد


دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در تهران گذراند و به عنوان دانش آموز ممتاز دبیرستان البرز ، به دانشکدة فنی راه یافت .


در سال 1336 با احراز رتبة اول در دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته الکترونیک فارغ التحصیل شد


 در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد


پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان دردانشگاه برکلی کالیفرنیا ، با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسماگردید


در سال 1342 پس از قیام خونین 15 خرداد ، در اقدامی جسورانه و در حالی که می توانست به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان جهان دارای یک زندگی کاملاً مرفه در آمریکا باشد ؛ اما به جهت احساس تکلیف در مقابل دین خود ، رهسپار مصر شد .


در آن جا به مدت دو سال ، سخت ترین دوره های چریکی و جنگ های پارتیزانی را آموخت و به عنوان بهترین شاگرد این دوره انتخاب شد .


در سال 1350 جهت ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم رزمندگان ایرانی و مبارزه بر علیه صهیونیزم اشغالگر به کشور لبنان عزیمت کرد


درآن جا به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان ، سازمان اَمل را پی ریزی کرد و به عنوان یک چریک تمام عیار در مقابل اسراییل خون خوار به مبارزه پرداخت


 در سال 1356 با زنی به نام « غاده جابر » که دختر یکی از تاجران ثروتمند لبنانی بود ، ازدواج کرد .


 در سال 1357 با پیروزی ا نقلاب اسلامی به ایران بازگشت و در مدت کوتاهی توانست با توکل برخدا و ایمان و اعتقادی راسخ ، و به کار بستن تمام اندوختة علمی و تجربی خود ، مسئولیتهای بزرگی را بر دوش گرفته و اقدامات مؤثری را در جهت تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به انجام رساند


از برجسته ترین مسئولیت ها و خدمات وی ، می توان به موارد زیر اشاره کرد


 وزیر دفاع ، نمایندة مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی ، نمایندة امام در شورای عالی دفاع ، فرمانده جنگهای نامنظم ، پاکسازی منطقة کردستان و آزادی شهر پاوه از لوث وجود دشمنان


 سرانجام در تاریخ 31 خرداد 1360 در حالی که از پرواز عارفانة خود کاملاً آگاه بود ، به سوی قربانگاه عشق حرکت کرد و در منطقة دهلاویه حوالی شهر سوسنگرد ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره های ؛ دشمن شهد شیرین شهادت را نوشید...


 


 


 *****************


ریاضیش خیلی خوب بود.


 شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد


 به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.


 


*****************


 مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند.


خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.


         


دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."


*****************


 سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.


 سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.


 شد هجده،


بالاترین نمره.


 *****************


یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.


ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند.


همه از کمونیست ها       می ترسیدند.


*****************


 آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.


 ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید.


با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد.


 با همان پیش بند.


 *****************


وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.


 نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید."


برگشت و همه را جمع کرد. گفت:


 "آماده شوید همین روزها راه می افتیم".


 پرسیدیم "امام؟" گفت


"دعامان کردند."


 *****************


حدود یک ماه برنامه اش این بود؛


 صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی،  شب ها شکار تانک.


بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.


*****************


 تلفنی به م گفتند:


 "یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم."


 رفتم و دیدم. ردشان کردم.


 چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین."


         


می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید

  • شهید گمنام
  • ۰
  • ۰

ه طرف چم هندی حرکت می کردند، ایستاده بود کنار جاده و نگاه می کرد و هر چند لحظه ، قطره ی اشکی در محاسن پرپشت مردانه ی او محو می شد.


*************


مردان بزرگ


عالمان بزرگ هم حساب ویژه ای برای مصطفی باز کرده و احترام خاصی برای او قایل بودند.


 در اوایل سال 61، پس از دیدار علمای قم مانند آیت ا... بهاء الدینی و آیت ا... بهجت به دیدار آیت ا... مصباح یزدی رفتیم.


آیت ا... مصباح به خاطر جایگاه ویژه ی علمی و مبارزاتی وحضور در چند مناظره ی ایدئولوژیک کمونیست ها، جایگاه بسیار محترم و ویژه ای در ذهن ما داشتند.


 وقتی به محضر ایشان رسیدیم، خیلی غافلگیرانه، خم شده و دست آقا مصطفی را بوسیدند .


 با دیدن آن صحنه، ضمن اینکه ما به عظمت روحی و افتادگی آیت الله مصباح یزدی پی بردیم، فهمیدیم، در وجود مصطفی چیزی است که مردان بزرگ آن را بهتر درک می کنند.


 


*************


خبر شهادت


عراقی ها نباید می فهمیدند که مصطفی شهید شده است. می گفتند، اگر اسیر شده باشد، برای او بد می شود، اما مصطفی کسی نبود که تن به اسارت دهد.


برای مصطفی هیچ کس اطلاعیه نداد. خبر شهادت او را از صدا و سیما که نگفتند هیچ، مراسمی هم برای او گرفته نشد.


اگر کسی هم برای مصطفی گریه کرد، در تنهایی بود.


در سکوت و خلوت بود.


*************


او روزی خواهد آمد ...


ده سال بعد برای یافتن او به پیرانشهر و از آنجا به ارتفاعات 1924 در منطقه ی حاج عمران عراق رفتیم.


 این اولین گام بود تا بیش از چهارصد شهید از آن منطقه و اطراف آن به ایران اسلامی بازگردند، اما از مصطفی خبری نشد که نشد.


یک شب در عالم رویا او را در آغوش گرفتم، سرحال و رزمنده، مثل روزهای دارخوین. با هیجان از او پرسیدم:


-تو رجعت کرده ای؟ تو رجعت کرده ای؟


مصطفی همانطور می خندید :


-آری من رجعت کرده ام!


و ما در انتظار رویت او در وعده ی رجعتیم.


 و او روزی خواهد آمد


*************


مسئولیت


دو روز قبل از شهادتش یعنی  13/5/62 گفت :


کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کرده‌اند، مواظب خود باشند، اخلاق اسلامی را رعایت کنند و بدانند که هر که بامش بیش برفش بیشتر


 


*************


بندگی خدا


تنها راه سعادت و رسیدن به کمال بندگی خداست.


و بندگی او، در اطاعت از اوامرش و ترک نواهی اش .


همه ی دستورات اسلام در این دو جمله خلاصه شده:


-فرمانبرداری از خدا و نافرمانی شیطان برای انسان شدن.


این برنامه ی اسلام است. با غیر اسلام کاری ندارم.


«فرازی از وصیت نامه» 


برگرفته از کتاب « بوی باران» نوشته ی سید علی بنی لوحی

  • شهید گمنام