پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

این وبلاگ برای شهدان ساخته شده است.

پلاک خاکی

ما در این سایت به شهدان دفاع مقدسمان میگوییم که همیشه ما پشت شما هستیم.
هزینه کپی برداری: یک فاتحه برای گذشتگان و شهدا.

آخرین نظرات
نویسندگان
  • ۰
  • ۰


*روایتی خواندنی از روزهای اولین جنگ بە قلم شهید مزدستان

من بە اتفاق سه تن از برادران کانون توحید قائمشهر در روز ۲ آبان ماه ۱۳۵۹ عازم منطقه جنگ زده بودیم تا از نزدیک از جنایات صدام خائن گزارشاتی تهیه نماییم. صبح آن روز چهار نفر با یک اتومبیل سیمرغ و لوازم فیلمبرداری و چندین دوربین و وسایل دیگر بە طرف تهران حرکت کرده بودیم.

حدود ساعت شش بعد از ظهر همان روز وارد قم شدیم و شب را در سپاه پاسداران قم ماندیم، بعد از نماز صبح ۳ آبان ۱۳۵۹ بە طرف دزفول حرکت کردیم. بعد از ظهر همان روز وارد شهر جنگ زده دزفول شدیم و کمی از مناطق جنگ زده و خرابی های آن شهر دیدن کردیم در ساعت پنج بعد ازظهر دزفول را ترک کردیم . حدود پنجاه کیلومتر از شهر خارج شدیم کە در بین راه چون درگیری و جاده بسته بود، شب را همان جا گذراندیم.

هوا کە روشن شد بە طرف اهواز حرکت کردیم و ساعت شش صبح چهارم آبان وارد شهر اهواز شدیم. خود را بە سپاه اهواز معرفی کردیم تا برائ وارد شدن در منطقه جنگی از سپاه اهواز کارت دریافت کنیم و بە عنوان فیلمبردار و گزارشگر وارد مناطق جنگی شویم. خود را از هر نظر آماده کرده بودیم و بە اتفاق دو تن از برادرانی کە از نیشابور اعزام شده بودند تا بە کارهای مکانیکی در اهواز بپردازند، بە طرف آبادان حرکت کردیم . ساعت ۱۳/۳۰ دقیقه بعد ازظهر همان روز اهواز را ترک کردیم. چون جاده اصلی در کنترل عراقی ها بود ما را از راه شادگان فرستادند.

پس از گذشتن از شادگان در حدود سی و پنج کیلومتری آبادان، برادران ارتشی مستقر در آنجا را دیدیم راه را از آنان پرسیدیم. آنها گفتند کە می توانیم برویم، البته با سرعت زیاد چون مقداری از جاده در دست آنان است و ما نیز بە طرف آبادان حرکت کردیم. حدود بیست و پنج کیلومتری دور شده بودیم کە ما را بە رگبار بستند و بە محاصره در آوردند. در اثر تیراندازی شیشه های اتومبیل خرد شد. تقریباً در هفت کیلومتری آبادان کە اتومبیل متوقف شد. خود را در وسط سربازان عراق دیدیم. اشخاص پیاده عراقی حدود هفتاد نفر در سمت چپ جاده و توپخانه آنان در سمت راست جاده مستقر بودند. در ابتدای امر دو تن از همراهان، یکی از نیشابور و دیگری از قائمشهر، تسلیم شدند. چهار نفر مانده بودیم کە باید بە سوی گلوله ها می رفتیم یا خود را اسیر دشمن می کردیم. در یک لحظه یکی از برادران بە طرف اتومبیل رفت و اتومبیل را روشن کرد و من هم بدون اختیار بە طرف اتومبیل دویدم تا خود را بە آن برسانم. اتومبیل را بە رگبار بستند ولی من بە اتفاق دو تن از برادران توانستیم خود را بە زیر پل کوچکی کە در زیر جاده قرار داشت برسانیم. یکی از برادران نیشابوری خود را در زیر لوله نفت پنهان کرد. ما هم تصمیم گرفتیم خود را بە زیر لوله برسانیم. سربازان عراقی در حدود هشتاد متری ما قرار داشتند باید حدود پنجاه متر را از میان رگبار گلوله عبور کنیم. دو نفر موفق شدیم خود را بە آنجا برسانیم و مدتی هم منتظر نفر سومی ماندیم اما خبری نشد. بە ناچار سه نفر برائ اینکه خود را از تیررس آن ها دور کنیم بە صورت سینه خیز دور شدیم. حدود هزار و پانصد متر را بە همان صورت طی کردیم و بە جایی رسیدیم کە قبلاً محل درگیری بود و لوله های نفت در آتش می سوخت با زحمات زیادی از کنار آتش و از میان فوران نفت سیاه گذشتیم تا این کە بە دو تن از اشخاصی کە در درگیری مجروح شده بودند برخورد کردیم.

سه روز بدون آب و غذا مقاومت کردیم. راه را از آنان پرسیدیم و سعی کردیم آنان را با خود ببریم اما موفق نشدیم آغاز بە حرکت کردیم و مقداری کە راه رفتیم جنازه سه تن از برادران شهید را هم دیدیم. بعد از گذشت چند ساعت پیاده روی (شاید بیشتر از سه ساعت) خود را بە مناطقی رساندیم کە از دید اشخاص دشمن دور بود. در این منطقه چون درگیری نبود توانستیم مقداری آب و غذا تهیه کنیم. بعد از نوشیدن مقداری آب با روحیه ای بهتر بە راه ادامه دادیم. بعد از راه رفتن زیاد کمی استراحت کردیم. هوا تاریک بود و حدود دو ساعت در بیابان خوابیدیم و ساعت نه شب حرکت کردیم. بعد از طی ۲۵ کیلومتر بە برادران ارتشی رسیدیم و جریان را بە آنان اطلاع دادیم. در ضمن محل جنازه های سه شهید و دو مجروح را بە اطلاع آنان رساندیم. من چون با منطقه و جای مجروحان آشنا بودم بە اتفاق چهارده سرباز با دو اتومبیل برگشتیم و خود را بە آن منطقه رساندیم. اتومبیل را در آنجا گذاشتیم حدود ساعت یازده شب بود کە بە گروه های سه نفری و چهار نفری تقسیم شدیم تا بتوانیم مجروحان و شهیدان را در مدت کوتاهی بیابیم. بعد از گذشت دو ساعت آنان را پیدا کردیم و بە اتومبیل رساندیم. ساعت یک و نیم شب بە طرف بیمارستان ماهشهر حرکت کردیم. جنازه ها را در سردخانه گذاشتند و دو تن از برادران مجروح هم نجات یافتند. شب را در بیمارستان گذراندیم و صبح بە طرف اهواز حرکت کردیم.

پی نوشت: شایان ذکر است شهیدان محمدرضا ذاکریان و کوروش کشاورز بە همراه شهید مزدستان بودند کە همان روز اسیر شدند و تا سال ۱۳۶۵ نامه هایشان می آمد ولی دیگر از آنها خبری نشد و خانواده هایشان هنوز چشم بە راه آنهایند.

*دست نوشته های تکان دهنده سردار ملکوتی لشکر ۲۵ کربلا،شهید مزدستانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی